نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم فاطمه سلیمیان
هفته ها و ماه ها پرسه زنان از حوالی من می گذرند . گویی سرعت نور دارند; به مدتی نه چندان دور ذهنم را سوق می دهم : زرد، نارنجی، سبز، زرد… رقص کنان از هم سبقت می گیرند و بر زیر پاهایم فرش پاییزی درست می کنند، غروری در من افشا می شود همچون ملکه ها بر روی آنها گام می نهم. صدای صدای خش خش دلنوازشان روحم را نوازش می کنند. روز های بارانی که گویای گرفتگی دلِ ابرهاییست که بدون خجالتی گریه سر می دهند ولی مردم فارغ از گرفتگی آسمان، قدم زنان روی سنگ فرش های پاییزی رفت و آمد می کنند. نرم نرمک یلدا، شبی طولانی، وقتی همه ی خانواده ها از کوچک به بزرگ در کنار هم می نشینیم و یاقوت های قرمز را مزه مزه می کنیم، بعضی چهره در هم می کشیم به خاطر ترشی انارها و بعضی دیگر ملس بودنش را به جان می خریم. ریش سفید خانواده، فال حضرت حافظ می گیرند و فال نیک نصیب تک تکمان می شود. تلخی ها و شیرینی های پاییز را پشت سر می گذاریم و منتظر سفیدی زمین می شویم در این گردش فصل ها با آن همه زیبایی چشم گیر منتظریم… چه در گرمی و چه در سردی چه در شب های بلند چه در روز های کوتاه منتظر موعود خود نشسته ایم. هر لحظه تشنه دیدارش می شویم و چه روز های اندوهگینی را پشت سر می گذاریم، یا صاحب الزمان بی تو این لحظه ها رنگین نمی شوند …
آخرین نظرات