وبلاگ مدرسه علمیه کوثر
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: زكي زاده [عضو] 

یکی از بزرگترین خوشبختی ها ، خدمت بیشتر به مردم است http://maedeh.kowsarblog.ir

1397/07/18 @ 09:37

نظر از: ... [عضو]

...
5 stars

وارد میدان امام میشوم، البته همان میدان نقش جهان. چند نفر مشغول باز کردن مغازه های خود هستند. عاقله مردی در حال عبور از کنار مغازه ها است. مردی جوان از کنارش عبور می کند و با لهجه اصفهانی می گوید: سلام حج حسین. عجله دارد. مرد سرش را بالا می آورد. جواب سلامش را می دهد و این شعر را در حالی که جوان دور می شود می خواند: زندگان در خواب غفلت، رفتگان افسانه اند.

در حالی که پشت سرش راه می روم شعر را با خود تکرار می کنم. آن طرف روی فضای سبز کلاغی در حالی که یک تکه نان در منقار دارد راه می رود. با هر قدم سنگینی اش را روی یک طرف بدنش می اندازد. با خودم می گویم کلاغ که به این خوشگلی راه می ره، پس چرا می خواست راه رفتن کبک رو یاد بگیره.

ناگهان کبوتری آماده فرود می شود. کنار کبوتری می رود که در حال نوک زدن به زمین است. کبوتر از راه نرسیده می خواهد در غذایش شریک شود که با بدخلقی کبوتر دیگر رو به رو می شود. اوضاع پس است، پس راهش را کج می کند و به سمت دیگری می رود. مردی روی نیمکت نشسته و در حال آواز خواندن است. صدای زیبایی دارد. به آسمان نگاه می کنم. آبی خوشرنگ همراه با چند لکه ابر سفید در حال حرکت.

دوباره شعر مرد را با خود تکرار می کنم … رفتگان افسانه اند. هنوز صدای زیبای مرد می آید. دوست دارم قدم هایم را شمرده تر بگذارم اما باید به کلاس برسم.

1397/07/20 @ 00:39


فرم در حال بارگذاری ...