در جلسه قبل گفتیم شخصیت اساسا فردیست که در داستان حضور داشته باشد، بیشترین حضور را داشته باشد; مشکل اساسی داستان پیش پای او باشد; برای حل مشکل تلاش به خرج دهد.
هرچه مشکل شدیدتر باشد داستان و شخصیت جذابتر است.
و حل مشکل حاصل تلاش این شخصیت باشد. این خلاصه ای از آن چه قبلاگفتیم؛
این ها ویژگی های شخصیت اصلی بود; اما در فضای داستان ما این گونه نیست؛ که یک شخصیت داشته باشیم, شخصیت فرعی هم خواهیم داشت.
یکی از ویژگی های یکـ شخصیت اصلی خوب این است که شخصیت فرعی داشته باشد.
اتفاقا شخصیت فرعی نسبتا پررنگ داشته باشد; اما همرنگ شخصیت اصلی نباشد.
به اندازه شخصیت اصلی نباید شخصیت فرعی پرداخت نشده باشد. اما تا اندازه ای باید به آن توجه کرد.
مثال: داستان مثل تابلو نقاشی است وقتی می خواهیم یک گل را بکشیم این گل یا در کویر است; که زیبایی خاص خود را دارد.
یا در وسط باغ است یا کنار سطل زباله انداخته شده است.
شخصیت فرعی را آن قدر پررنگ نکنید که به اندازه شخصیت اصلی باشد; که نتوانید آن ها را از هم تشخیص دهید.
شخصیت اصلی در داستان داش آکل است; اما کاکا رستم هم هست.
اما کاکا رستم به انذازه داش آکل پرداخت نشده است.
داش آکل را جزئی می شناسیم اما کاکا رستم را دقیق نمی شناسیم.
یا در داستان گیله مرد، گیله مرد را کامل می شناسیم ولی سرباز و بقیه را جزئی می شناسیم.
پس شخصیت اصلی و شخصیت فرعی باید این ویژگی را داشته باشد; که شخصیت اصلی پررنگ تر از شخصیت فرعی باشد.
ما غیر از شخصیت اصلی, شخصیت فرعی و تیپ هم داریم.
تیپ به افرادی گفته می شود که نسبت به هم نوعان خود هیچ امتیازی ندارند.
تیپ مثل این که مثلا معمولا یکـمادر مثل بقیه مادران است نسبت به فرزندش احساس دارد وبرایش فداکاری می کند این یک تیپ است یعنی یک مادر مثل بقیه مادران.
اماشخصیت خاص، مثل مادری که عاطفه مادری ندارد یا مثلا فرزندش را به قتل می رساند یا ضرب و شتم خیلی شدید می کند و خصوصیاتی دارد که دیگر مادران ندارند.
خاص بودن علت تامه و کامله شخصیت نیست, علت ناقصه است. چون باید مشکل پیش رویش باشد; و بقیه ویژگی های شخصیت را داشته باشد.
اگرشخصیت تیپ باشد جذابیتی برای خواننده ندارد; چون نویسنده وقتی نوشته ای را می خواند می خواهد چیز تازه ای دستگیرش شود.
یک شخصیتی را که می خواهیم در داستان بیاوریم اساسا قبل از این که وارد داستان کنیم باید خوب بشناسیم. ویژگی های فردی، ظاهر، تحصیلات این که چه شغلی دارد، ویژگی های رفتاری او و… را باید خوب بشناسیم. برای شخصیت های داستان خودتان ویژگی نامه بنویسید.
چند صفحه مطلب بنویسید خیالی بنویسید ایراد ندارد.
مثلا او شب ساعت دو می خوابد که معمولا این آدم اگر بخواهد نماز بخواند بیست دقیقه به قضا شدن می خواند یا صبر می کند اذان شود بعدا می خواند به ویژگی های جزئی شخصیت دقت کنید.
در داستان داش آکل، بریدگی صورت داش آکل هم هست، یعنی آن قدر جزئی به شخصیت او پرداخته شده است.
بحث ما در مورد شخصیت در داستان کوتاه است با شخصیت در رمان اشتباه نشود.
اما در رمان تا بخواهیم میتوانیم شخصیت داشته باشیم و دستمان باز است.
مثلاً رمان جنگ و صلح بیش از هشت صد شخصیت دارد.
شخصیت فرعی یا شخصیت های فرعی می توانند به شخصیت اصلی کمک کند، مثلاً می خواهید در داستان نشان دهید که شخصیت شما حسود هست; فرد دیگری باید باشد که شخصیت اصلی به او حسادت کند.
این شخصیت فرعی است تا اندازه ای که بتواند حسادت شخصیت اصلی را برانگیزاند نقش دارد.
و در داستان باید به آن پرداخت و گرنه شخصیت اصلی ناقص میماند شما می توانید چه گونه می خواهید شخصیت اصلی را نشان دهیداگر شخصیت فرعی نباشد.
در بحث طرح گفتیم وجود کشمکش در طرح مهم است.
داستان کوتاه با چند چیز کشمکش پیدا میکند.
یک نفر آدم بیرونی یا اتفاق بیرونی, سیل, زلزله, طوفان, که در داستان ها اتفاق میافتد هرچقدر این افرادی که با شخصیت کشمکش می کنند; قوی تر و جدی تر باشند; جای خلق یک شخصیت خوب را بیش تر فراهم می کنند.
شما در داستان داش اکل اگر یک آدم ضعیف به لحاظ جسمی یا بزدل فرض می کرد شخصیت داش آکل جالب نمیشد.
جذابیت داش کل است به چیزهایی که سر راهش قرار میگیرد و تکان دهنده است .
یکی از آن ها کاکا رستم است. چیز دیگری که هست مرجان است.
مرجان ویژگیهایی دارد؛ که توجه داش آکل را جلب کند.
در داستان گیله مرد، اگر مامور شخصیت جوانمردی بود یا ضعیفی بود داستان قشنگ نمی شد یا اگردر داستان بچه مردم، شوهر جدید زن آدم دلسوزی بود، اگه او نمی گفت بچه را رها کن زن بچه را رها نمی کرد. این هاست که داستان را قشنگ می کند.
آدم هایی که در مقابل شخصیت اصلی قرار می گیرند آدم هول و خنگـ و ضعیف نباید خلق بشوند.
یکی از ویژگیهای شخصیت اصلی داستان این است که شخصیت ایستا نباشد، پویا باشد.
در همه مراحل داستان یک جور نباشد هرچقدر جلو می رویم یک تغییراتی در شخصیت ببینیم. شخصیت ویژگیهایی دارد. یکسری ویژگی های ظاهری و یکسری ویژگی های باطنی.
ویژگی ظاهری مثلاً شخصیت موهای بلند، ابرو پیوسته، صورت پرچین، ریشه گندمی دارد; این که چطور راه می رود, چطور حرف میزند, لهجه اش چه طور است.
نویسنده در داستان کوتاه برخلاف رمان خیلی حرفه ای و موجز میتواند ظاهر شخصیت خود را نشان دهد.
برخی ویژگی های شخصیت ویژگی های باطنی هستند این بیش تر مربوط به فیلم و رمان است ولی در داستان کوتاه هم کاربرد دارد.
ویژگی های باطنی روانشناسی است که در داستان هم رعایت می شود.
در داستان شخصیت به راحتی ویژگی خود را بروز نمی دهد.
در بحران ها، عدم تعادل ها، اتفاقات و ویژگی باطنی او بروز پیدا می کند.
شنیده اید می گویند:
فلانی اگر آب ببیند شناگر ماهری است.
شرایط وقتی خاص و بحرانی می شود خواسته یا ناخواسته ویژگی هایش را بروز می دهد.
مثلاً شما در نظر بگیرید در خیابان حرکت می کنید.
می بینید به یک نفر ماشین زده است و این فرد دارد دست و پا می زند. افراد می توانند چند واکنش نشان دهد:
یک نفر فرار میکند
یک نفر کمکش می کند یا زنگ میزنن به پلیس.
یکـ نفر به تماشا هم قناعت نمی کند بلکه از آدم ها فیلم می گیرد.
این حادثه است که ویژگی درونی آدم ها موقع بحران بروز پیدا می کند.
باید شخصیت ها را جوری خلق کنید که جذاب ترین واکنش را نشان دهد.
نباید از کنار شخصیتها به راحتی بگذرید.
با کنجکاوی نگاه کنید در ذهن تحلیل و حلاجی کنید فلان کس موقع خنده گونه اش چال می افتد قهقه می زند یا لبخند.
جاهای خاص بروید، آدم های خاص ببینید.
در خانه اش شخصیت خاص نمیتوانید ببینید.
در اتوبوس نشسته اید آدم ها را به حرف بگیرید.
یک فرد ناتوان چگونه به یک جوان نگاه می کند.
اگر به خیاطی می روید ویژگی های خیاط، در قصابی ویژگی قصاب را به ذهن بسپرید.
خیاط به سایز نگاه می کند و قصاب به وزن پوست واستخوان آن ها.
داستان نویس باید اصطلاحات خاص قصاب و خیاط و معتاد فضای مجازی را بداند.
شخصیت را با توجه به موقعیت هایش باید بشناسد و البته نباید از خیال غافل شود.
مثلا فردی که هر چند ثانیه یک بارچشمش را می بندد.
شاید به یاد گذشته ای غمگین می افتد.
شایدچشمش مشکل دارد.
شاید بیماری روانی خاصی دارد.
شاید هم از روی عادتش این کار را انجامـ می دهد.
تکلیف هفته بعد:
یک شخصیت خاص ویداکنید با او صحبت کنید از خصوصیات ظاهریش گرفته تا ویژگی شخصیتی تکه کلام هایش لباس پوشیدن و… رادر یک یا دو صفحه خلاصه کنید.
آخرین نظرات