نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ:
سرکار خانم رعنا اسماعیلی
فکرش را که می کنم در مورد اینکه چه شد که چادری شدم ذهنم می رود به دوران راهنمایی و دبیرستان.
زمانی که از چادر متنفر بودم.
با اینکه حجابم کامل بود اما همیشه از چادر فرار می کردم, پدر و مادرم هم اصراری که نداشتند هیچ حتی تا حدی مخالف چادری شدنم هم بودند با اینکه تمام خانم های فامیل چادر به سر می کردند و دختری که بدون چادر بود را کج کج نگاه می کردند.
می توانم به جرئت بگویم آن زمان من یک جورایی دختر منفی فامیل بودم چون چادر به سر نداشتم.
آن دوران هفت ساله راهنمایی تا چهارم دبیرستان.نمی دانم چرا از چادر متنفر بودم و آن را دست و پاگیر می دانستم. گشت و گذشت تا من به چهارم دبیرستان رسیدم.
با سرویس به مدرسه می رفتم, بعد از عید پول بنزین گران شد و به تبع آن کرایه سرویس را هم بالا بردند, به پدرم گفتم؛
(این دو ماهو خودم با دوستم می رم و میام بگید سرویس نیادش)
تا اینکه به مدت دوماه با نجمه برای رفتن به مدرسه و با نجمه و دوستانش برای برگشتن از مدرسه هم مسیر شدم.
نجمه یک دختر چادری و معقول و درسخوان بود. تصمیم گرفتم در مسیر خانه تا مدرسه و مدرسه تا خانه به رغم مخالفت مادرم چادرم را به سر کنم تا هم رنگ نجمه و دوستانش شوم.
کم کم از چادر خوشم آمد, انگار آرامش خاصی داشت, بعد از یک مدت دیگر بدون چادر نمی توانستم. به غیر از مسیر مدرسه بقیه جاها هم سرم می کردم.
تا اینکه حدود یکسال بعد از آن ماجرا من به حوزه راه پیدا کردم و چادر شد همراه من در بیشتر لحظات.
و می دانم همه این اتفاقات لطف خدا و امام زمانم است.
آخرین نظرات