سوار اتوبوس شدم و كتابي را كه تازه خریده بودم باز کردم. نگاهی سطحی به مطالب آن انداختم تا این که مطلبی توجهم را جلب کرد, نوشته بود:
انسانی که به دنبال زیبایی و جمال است وقتی زیبایی و جمال را در کسی یافت به او دل می بندد, اما اگر پس از مدتی شخص زیباتری دید به او یا هر دو دل می بندد, به همین ترتیب هر عشقی تا زمانی ادامه دارد که شخص زیباتری در کار نباشد.
کتاب را بستم و به فکر فرو رفتم.
اگر عشق به همین پوچی و بی دوامی باشد پس چرا بوجود می آید، مگر خداوندی که حکیم است می تواند چیزی پوچ خلق کند؟
ناخودآگاه ذهنم به چند سال پیش کشیده شد، سرکلاس ادبیات بودیم، آن روز قرار بود شعر لیلی و مجنون را بخوانیم وقتی بیت آخر تمام شد بچه های با صورت های در هم رفته و لب های آویزان از معلم پایان ماجرا را پرسیدند؟
این که بالاخره لیلی و مجنون به هم رسیدند یا نه؟
معلم با سخنی از شهید مطهری جواب سوال را داد:
وصال مدفن عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار.
اگر لیلی و مجنون به هم می رسیدند دیگر لیلی و مجنونی در کار نبود و نامشان جاودانه نمی شد شاید حتی مجنون لیلی را ترک می کرد اما تا وقتی که مجنون از لیلی دور است احساس می کند اگر در کنار او باشد فقر و ناراحتی و سختی و مشقت و همه چیز حتی مرگ شیرین و لذت بخش است تا جایی که از خدا می خواهد:
از عمر من آنچه هست برجای بستان و به عمر لیلی افزای.
به نظرم این مسئله طبیعی و غیر منطقی آمد چرا باید اینطور باشد پس اینهمه تعریف شعرا از عشق چیست؟
مگر می شود عده ای که تعدادشان کم هم نیست در مدح عشق شعرها گفته باشند اما عشق مسئله ای پوچ و بی دوام باشد؟
از اتوبوس پیاده شدم به سمت مسجد حرکت کردم مراسم دعای عرفه بود و جمعیت زیادی آمده بود به داخل رفتم و به سختی جایی را برای نشستن پیدا کردم و مشغول خواندن دعا شدم.
شخصی که دعا را می خواند پس از خواندن دعا مشغول خواندن قسمتی از ترجمه آن شد:
” ای همدم وقت تنهایی من تویى که اغيار و بيگانگان را از دل دوستانت راندى تا اينکه کسى را جز تو دوست نداشته و به غير تو پناهنده و ملتجى
نشوند و تویى مونس ايشان در آنجا که عوالم وجود آنها را به وحشت اندازد و تویى که راهـنـمـایيـشان کنى آنگاه که نشانه ها برايشان آشکارگردد.
چه دارد آن کس که تو را گم کرده؟ و چه ندارد آن کس که تو را يافته است. به راستى محروم است آن کس که بجاى تو به ديگرى راضى شود
و بطور حتم زيانکار است کسى که از تـو بـه ديـگـرى روى کـنـد. چگونه چشم امید به غیر تو کنند در صورتى که تو احسانت را قطع نکردى و چگونه از غـيـر تو مى توان طلب کرد با اينکه تو تغيير نداده اى شيوه عطا بخشي ات,
را اى خدایى که به دوستانت شـيرينى همدمى خود را چشاندى تا تنها در حضور تو به تملق ایستند.
خدايا چگونه نوميد شوم در صورتی که تـو آرزوى مـنـى و چـگـونه پست و خوار شوم با اين که
اعتمادم بر توست.
خدايا چگونه عزت جويم با اينکه در خـوارى جايم دادى و چگونه عزت نجويم با اينکه به خود مُنْتَسِبَم کردى خدايا چگونه نيازمند نباشم بـا ايـنـکـه تـو در نـيـازمـندانم جاى دادى يا چگونه نيازمند باشم و تویى که به جود و بخششت بـى نـيـازم کـردى”
سپس در مورد عشق به خدا صحبت کرد و گفت: انسان موجودی است که نمی تواند عاشق محدود گردد، نمی تواند عاشق فانی باشد نمی تواند عاشق شیء ای باشد که به زمان و مکان محدود است انسان عاشق مطلق است و عاشق چیز دیگری نیست. یعنی عاشق ذات حق است.
عاشق خداست همان کسی که منکر خداست نمی داند که در عمق فطرتش عاشق کمال است ولی راه راگم کرده معشوق را گم کرده. مجنون خیال می کند که عاشق لیلی است ولی از عمق فطرت و وجدان خودش بی خبر است.
منابع استفاده شده درمتن روایت:
1.انسان در اسلام ,غلامحسین گرامی,ص120
2.انسان کامل , مرتضی مطهری,ص 82-81
آخرین نظرات