چادرم را روی سرم انداختم ظرف آش را دستم گرفتم و از خانه بیرون آمدم. درِخانه همسایه کناری را زدم. اعظم همسایه دیوار به دیوارمان بود. در را باز کرد و از من دعوت کرد تا به داخل خانه بروم .روز قبل ۲۲ بهمن بود و بحث راهپیمایی داغ بود.
اعظم گفت: تصمیم گرفتم اصلا راهپیمایی نروم.
گفتم چرا؟
گفت: از بس اخبار متضاد توی تلگرام می آید اصلا نمی توانم تصمیم بگیرم.
گفتم: چه میگویند؟
گفت: ازطرفی تبلیغات و دعوت برای شرکت در راهپیمایی ، از طرف دیگر کانال هایی که ضد آن را تبلیغ می کنند.
گفتم:خوب ببینید کدام مصالح دین و کشور برایشان مهم است به همان گوش بدهید.
آدم مقیدی بود, همیشه پول خمسش را به من می داد تا به دست مرجع تقلیدش برسانم, یک بار که رسید خمسش راگم کرده بودم گفت : مهم اینست که تکلیف از گردن من برداشته شود, رسید برای من مهم نیست.
این موضوع یادم بود بخاطر همین گفتم : دقیقا مثل خمس است .شما خمس را به من دادید. گفتید مهم اینست که رفع تکلیف شود. الان هم دقیقا همین طور است باید تحقیق کنیم ؛ فکرکنیم ببینیم حرف کدام ، درست تر است، دین و مردم برایش مهم تر است همان راگوش دهیم .تا تکلیف از عهده ما برداشته شود.
مسولیت
آخرین نظرات