آنروزها که هنوز پول خرد برای خودش اجر و قربی داشت مادرم همیشه قلکی داشت و پول هایی که از خرید هایش اضافه می آمد را داخل آن می ریخت. هر وقت مادرم پول داخل قلک می ریخت می گفت: قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. با نا امیدی قطره قطره ریختنش را می دیدم ولی دریا شدنش را هیچ وقت ندیدم ؛چون وقت هایی خرج می شد که الان اسمش را مبادا می گذاریم. شاید اگر من دوران مبادا را خیلی حس نکردم بخاطر سیاست های مادرم بود. بزرگ تر که شدیم خواهرهایم هم این روند را در پیش گرفتند اما من هیچوقت این کار را نکردم شاید چون لزومی برای این کار احساس نمی کردم برای خودم هم ادای روشن فکرها را در می آوردم که چیزی که با همین پول یکسال قبل می توانم بخرم سال دیگر نمی توانم بخرم . پس چه لزومی به نگه داشتن آن هست, بهتر است که خرج شود. تا اینکه پول خرد از این هم خرد تر و حقیرتر شد و ارزشش را از دست داد. دیگر کمتر توی بازار می توانستی سراغش را بگیری؛ دیگر کسی بقیه پولت را پس نمی داد, یا با چسب زخم و شکلات جبرانش می کردند یا می گفتند پول خرد ندارند. این شد که کم کم قلک هم بار وبنه اش را از خانه ما جمع کرد و رفت آنوقت بود که من روز مبادا را حس کردم و وجود دریایی قلک را فهمیدم.
وجود دریایی قلک
آخرین نظرات