نمی دانی چه قدر دلم برای کلاس رفتن تنگ شده، وقتی صبح زود به حیاط می روم تا جوجه هایم را از قفس آزاد کنم بوی پاییز را حس می کنم.
چه لذت بخش است انتظار رسیدن ماه مهر (بوی ماه مهر بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه)، کی می شود دوباره توی کلاس کنار دوستانمان بنشینیم و به صحبت های اساتید گوش کنیم، اساتید هم ما را نصیحت کنند …
ما هم طبق معمول سر کلاس خوب گوش کنیم و در ذهنمان برنامه های جدیدی پردازش کنیم، به محض این که از کلاس خارج شدیم یا همه اش را فراموش کنیم یا موقعیت یا وقت انجامش را پیدا نمی کنیم.
خوب ما این هستیم دیگر.
مثلا استاد در مورد احسان به پدر و مادر می گویید ،ما همان لحظه با خودم تصمیم می گیریم در کارها به مادرمان کمک کنم (ظرف شستن ،جارو کشیدن، شیشه پاک کردن،،تمیز کردن…)
وقتی از کلاس خارج می شویم، با دوستان سر گرم صحبت و خوش و بش می شوییم؛ اگر متاهل هم باشیم از ناهار امروز ظهر سوال می کنیم.
یک نفر می گوید:
_من ناهار درست نکردم باید زود برم ناهار درست کنم.
_ من ناهار دارم امروز ساعت 5 بیدار شدم ناهار درست کردم
مژگان هم طبق معمول می گوید:
_ من دیشب شام زیاد درست کردم.
مجرد های کلاس هم به فکر امتحان و درس های روز فردا هستند و خلاصه مشغول زندگی خودشان هستند.
و بالوالدین احسانا را فراموش کردیم به همین سادگی.
آخرین نظرات