نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم زهرا گلستانه :
مدتی قبل که داشتم از کوچه ای عبور می کردم پسر بچه ای تقریبا 10الی11 ساله را دیدم. سرش پایین بود و سر از گوشی بلند نمی کرد و در کنار او هم پسری همان اندازه روی کاپوت ماشینی نشسته بود با پسری کوچک تر که گویا برادرش بود؛ درکنارش نشسته بود. در همان لحظه پسر گوشی به دست به سمت آن دو رفت و به پسر بزرگ تر گفت: _این رو بفرست خونه تا یه چیزی نشونت بدم ناراحت شدم با خودم گفتم: _یعنی چی می خواد نشونش بده که می خواد برادرش نبینه، شاید چون سنش کمه، بره توی خونه تعریف کنه؛ همین طور که از کنار آن ها رد می شدم با خودم فکر می کردم که نسل سوخته که می گویند این ها هستند نه ما، ما در سن این ها که بودیم غرق در دنیای کودکانه خودمان بودیم ؛ یک قل دو قل بازی می کردیم، یا از درخت بالا می رفتیم و یا دنبال هم دیگر دور حوض خانه می دویدیم و یا اسم و فامیل بازی می کردیم، یادش به خیر جوی های آبی که از جلوی بعضی خانه ها رد می شدند آب صاف و زلالی داشتند که می شد شن های کف آن ها را شمرد. ما چه می دیدیم و این طفل های معصوم چه؟ این گوشی های با اینترنت آسان مانند چاقوی تیزی در دسترس آن ها قرار گرفته در سنی که به گفته مشاور مدرسه دخترم، میل های جنسی خاموشند
آخرین نظرات