نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: ریحانه علی عسکری
دل به درس نمی داد؛ هنوز نمی خواست تکالیف مدرسه اش را درست انجام دهد. مشق هایش را تمیز نمی نوشت و مرا حرص می داد. هر چه فکر کردم چه برخوردی کنم به نتیجه ای نرسیدم. یک روز که طبق معمول لجبازیش گل کرده بود و سر درس هایش نمی نشست؛ فکری به ذهنم رسید و بدون توجه به عواقب آن، تصمیمم را عملی کردم. دستش را گرفتم و به خیابان بردم. یکی از کارگران زحمت کش شهرداری را که دیدم رو کردم به پسرم و گفتم: _ اگه نمیخوای درس بخوانی مشکلی نیست؛ همه که قرار نیست دکتر، مهندس بشوند؛ جامعه به بقال و نجار و قصاب و رفته گر هم نیاز داره؛ توهم که بزرگ شدی کارگر شهرداری می شوی، حالا دیگه دوست نداری درس نخون. می خواستم با شنیدن این حرفم واکنش نشان دهد و به اهمیت درس خواندن پی ببرد. مدت گذشت: روزی پسرم عصبانی به خانه آمد و در حالی که چشمانش پر اشک بود گفت: _ مامان امروز معلممون یه عکس از کارگر شهرداری نشونمون داد و گفت: هر چی می خواید در موردش بنویسید؛ من هم نوشتم: اون کسی بوده که درسش را نخونده، به خاطر همین مجبور شده این شغل را انتخاب کنه. معلممون گفت: _ هر شغلی برای خودش ارزش داره؛ خیلی از این افرادِ زحمت کش هستند که اتفاقاً تحصیل کرده هم هستند و آدمای با شخصیتی هستند، شغل آدما نشانه تنبلی یا کم ارزشی اونا نیست. پسرم مرا خطاب قرار داد و درحالی که اشک هایش رو گونه هایش می ریخت گفت: _ چرا این حرف رو بهم زدی، من خیلی جلوی بچهها خجالت کشیدم و ضایع شدم؛ تازه فهمیدم که چقدر حرفم بد بوده. روبرویش نشستم اشک هایش را پاک کردم و گفتم: _پسرم، اشتباه کردم. لازم نیست بچه ها را به هر ضرب و زوری پای درس بنشانیم، بچه ها با معدل پایین تر هم می توانند ادامه تحصیل بدهند و اتفاقا دکتر مهندس هم بشوند یادمان باشد انسانیت و احترام به بقیه اولویت و اصل اول برای تربیت است و تحصیلات هر چند فضیلت هست درجه اهمیتش بعد از انسانیت قرار دارد. از طرف دیگر، پدر و مادر، بت بچه ها هستند و نباید جلوی بچه هایشان شکسته شوند؛ وگرنه اعتماد و تکیه بچه، بجای پدر و مادر، به کانال هایی کشیده می شود و افرادی مسئولیت تربیتش را به عهده می گیرند که مورد تایید نیستند.
آخرین نظرات