گاهى احساس مى كنى با بقيه تفاوت دارى و البته به اين تفاوت افتخار مى كنى. فقط كافيست كمى در خيابانهاى شهر پرسه بزنى و به ظاهر آدمهايى كه از روبرويت مى آيند چشم بدوزى. من كه گاهى خيال مى كنم مردم شهر عوض شده اند و جايشان مردمان ديگرى آمده اند. با بيشترشان احساس غريبى مى كنم، طورى كه فكر مى كنم هيچ حرف مشتركى با آنها ندارم. حتى گاهى تشخيص نمى دهم آدمى كه از كنارم مى گذرد، دختر است يا پسر. همين امروز در خيابان سپه، درست در مركز شهر، به دو نفر برخوردم. يكى بالاى چهل سال بود و ديگرى حدود بيست سال سن داشت. نمى دانم مرد زن نما بودند يا زن مرد نما، ولى هر چه كه بودند، وقتى از كنارم رد شدند، بدنم لرزيد و چندشم شد. دو نفر با چهره و اندام مردانه، اما با صورت بزك كرده، گردنبند و وسايل تزيينى زنانه و لباسهاى بدن نما و موهاى لخت بلند!
تا چند سال پيش، كسانى كه چندان در قيد و بند پوشش و حجاب نبودند، در اقليت و انگشت نما بودند، اما اين روزها انگار مايى كه ساده و پوشيده به خيابان مى رويم، با بقيه فرق داريم.
به صورت تمام زنها و دخترها كه نگاه مى كنى انگار از روى هم كپى كرده اند. همه يك مدل ابرو، يك مدل آرايش، يك مدل مو و حتى يك مدل لباس، ساپورتهاى تنگ و كوتاه هشتاد نود سانتى، پوششى جلو باز يا چسبان و كوتاه به اسم مانتو و يك شال آويزان و رها روى موهاى باز.
به صورت بعضى كه نگاه مى كنم، خنده ام مى گيرد. چقدر ناشيانه مى خواهند خود را شبيه بقيه كنند، درست مانند كلاغى كه مى خواست راه رفتن كبك را ياد بگيرد، راه رفتن خودش را هم فراموش كرد!
در اين وانفساى تبرج و جلوه گرى، به تو و به خودم افتخار مى كنم. پس تو هم مانند من سرت را بالا بگير و از خدايت ممنون باش كه به تو لياقت داد از ميان اين همه زن، مثل زهرايش باشى، نه مثل هيچ كس ديگر!
آخرین نظرات