نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم الهام ملمعی
صدايم که مي زند، گويي خوش آواترين آهنگ دوران را مي شنوم؛
كنار او مي روم، همين طور كه با من صحبت مي كند محو تماشايش مي شوم،
زمان زندگي ام را خاموش مي كنم ديگر برايم گذر وقت اهميت ندارد؛
فقط او را نظاره مي كنم .
در نگاهم عشق نقش مي بندد و افكارم تنها سوي گذشت و فداكاري
مي رود؛
من، ققنوس افسانه اي را اينجا، در دل واقعيت يافته ام؛
آري من سوختن براي ساخته شدن را در حضور او تجربه كردم؛
ابديت همين جاست، درحضور او
؛در دل صبورش، در لابه لاي تك تك انگشتانش ، درست در همين نقطه دنيا .
دلواپسي هايت را چگونه جبران كنم ، چگونه جبران كنم آن همه گذشت و فداكاريت را، من حتي در دنياي بدون زمانم هم، باز شرمنده ات مي شوم ؛
آه نمي توانم هيچ واژه اي را در وصف تو بيابم؛ مگر مي شود دنيايي را در كلمه اي توصيف نمود؟
مگر مي شود شگفتي حضورت را با كلام به رخ كشيد؟
نه، نمي توان هيچ چيزي را براي تو جبران كرد، و من در هياهوي واژه هاي عاشقانه واژه اي را زيباتر از نامت نيافتم
اي مادر…
آخرین نظرات