نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم زهرا گلستانه
وقتی می خواستم از دانشگاه فارغ التحصیل شوم برای انجام کارهای اداری پیش مسئول آموزش رفتم ایشان به من گفت: _ به جای شیرینی برایم یک کتاب بیار(من حرفی از شیرینی نزده بودم)… از برادرم پرسیدم که من چه کار باید بکنم؟ او گفت که یک کتاب که چیزی نیست برایش بگیر. کتاب را خریدم و به او دادم؛ ایشان هم کارهای فارغ التحصیلی مرا انجام دادند و من از دانشگاه بیرون آمدم . مدتی بعد یکی از دوستان که اهل شمال بود و به شهر خودشان بر گشته بود ازمن خواست که کارهای فارغ التحصیلی او را انجام دهم. پیش مسئول آموزش رفتم و گفتم که برای انجام کارهای یکی از دوستان آمده ام گفت که برو ،فردا بیا؛فردایش که رفتم گفت که امروز وقت ندارم فردا ساعت 10 بیا. دوباره فردایش ساعت ۱۰نزدیک در آموزش بودم که دیدم ایشان بیرون آمدند.گفتم: _به من گفته اید ساعت 10بیا تا کارت را انجام دهم. _الان بر می گردم. اما هر چه منتظر ماندم نیامدند، فهمیدم که به قول معروف مرا سر کار گذاشته است. صبر کردم تا ظهر موقع ناهار شد(همیشه وقتی برادرانم از خانه بیرون می رفتند و مادرم نگران برگشتنشان بود، پدرم می گفت هر وقت گرسنه شدند بر می گردند؛ البته این حرف پدرم همیشه درست در می آمد به غیر از زمان جنگ که یک روز برادرم به خانه بر نگشت و با رسیدن نامه اش ما فهمیدیم به جبهه رفته، سنش هم نبود و با دستکاری شناسنامه اش رفته بود)… من هم که کاری نداشتم ،پس منتظر ایستادم وقتی برگشت تا مرا دید جا خورد دیگر نمی توانست مرا سرکار بگذارد پس مشغول کارهای فارغ التحصیلی دوستم شد. وقتی کارش تمام شد با ناراحتی به من گفت: _ ولی کتاب را برای من نیاوردی _ چرا آوردم و نشانی کتاب را دادم، چهره اش از هم بازشد و دیگر چیزی نگفت. وقتی به خانه آمدم با خودم گفتم: ه _ یعنی بخاطر یک کتاب که فکر می کرد من برایش نیاورده ام مرا سر می دواند؟ بعد از چند سال که به حوزه آمدم از رفتار مسئولین اینجا تعجب کردم. این چند سال که دانشگاه بودم حتی یک بار هم رییس آن را ندیدم چه برسد با ایشان هم کلام شوم، مسئول کتابخانه حوزه را که نگو؛ بار اول که پیش شان رفتم برای عضویت کتابخانه چنان برخورد گرمی با من کرد که بعد از چند سال درس دانشگاه، حتی لبخندی از مسئول کتابخانه آ ن جا ندیدم چه برسد به برخورد دوستانه؛ حالا هم هر وقت حرف زدن و برخورد دوستانم را با ایشان می بینم می گویم شما باید بروید دانشگاه تا آن جا ارزش مسئولین حوزه را بفهمید؛ یادم هست یکی از دوستانم که در دانشگاه نمره، کم آورده بود از استاد خواسته بود که برگه اش را دوباره تصحیح کند. وقتی استاد برگه اش را جلوی او تصحیح کرده بود متوجه شده بود که چند نمره کم به او داده است وبه نمره او اضافه کرده بود. دوستم می گفت: به استاد گفتم: _لطفا این نمره جدید را به آموزش اعلام کنید؟ استاد در جواب گفته بود _نه!من به آموزش نمی گویم اشتباه کرده ام!(این دقیقا عین جمله استاد بود که من هنوز بعد از چند سال فراموش نکرده ام آخه استاد رئیس هیأت علمی دانشگاه بود!)
آخرین نظرات