نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
ریحانه علی عسکری
روی صندلی توی اتوبوس نشسته بودم.
کنار من خانمی نشسته بود که روی دماغش چسبی زده بود: ظاهرا عمل زیبایی بینی انجام داده بود درحالی که با صدای بلند خود تلاش می کرد صدایش را به گوش مخاطب خود برساند: بلند بلند می گفت:
_ ملو
ملو
نمی توانست یا نمی خواست که درست صحبت کند.
اتوبوس در سکوت سنگینی فرو رفته بود
که ناگهان صدای چند بچه بلند شد:
-ملو
ملو
تک تک و دسته جمعی با صدای بلند ادای او را در می آوردند انگار این طرز صحبت برایشان غیرعادی بود.
بقیه خانم ها از صدای بچه ها به خنده افتاده بودند اما سعی می کردند که کسی خنده آن ها را نبیند.
با دیدن رفتار بچه ها داخل اتوبوس به یاد داستانی افتادم که در کتاب مدرسه خوانده بودم:
داستان لباس پادشاه
که مردم از ترس حرف مردم و صرفا به خاطر جو حاکم از گفتن و اظهار حقیقت سرباز زدند, آن جا هم کودکانی از این دست فریاد زدند که لباسی درکار نیست.
اگر نگاه کنیم مسائل اجتماعی, سگ گردانی, به دنیا آوردن بچه های خود در کشورهای دیگر, عمل های زیبایی ؛ تک فرزندی, شلوار پاره و چروک و کثیف, وحتی شاغل بودن مادران بجای خانه داری نیاز به صداقتی کودکانه دارد.
صداقتی که ترس از تهمت بی کلاسی و امل بودن, باعث کتمان آن نشود.
صداقتی از نوع صداقت کودکان که هرچه در جامعه کم رنگ تر شود؛ آدم ها را به سمتی برخلاف فطرت خودشان می برد فطرت آدم ها از خوبی ها و درستی ها به سمتی می رود که عامل به وجود آورنده آن مد بوده
مد ومد پرستی ودنیای مدرن
همه از ترس برچسب املی, خشم و نارضایتی خودمان را پشت نقابی از خونسردی مخفی کرده ایم واثری از کودکی هایمان نیست.
آخرین نظرات