نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: ریحانه علی عسکری
زندگی سلمان فارسی را که می خواندم پیش خودم فکر کردم که چطور فردی که غیرمسلمان متولد شده و چند خیابان آن طرف تر، درست در شهر محل اقامت من، زندگی میکرده توانسته به مقامی برسد که مهاجرین و انصار بر سر انتصاب او به گروه خودشان تلاش کنند و در نهایت هم منا اهل بیت شود; پیامبر به او لقب سلمان محمدی دهد و او را به گروه اهل بیت نسبت دهد؛ آن هم اهل بیتی که آیه تطهیر درباره آن ها نازل شده و اراده خدا بر آن تعلق گرفته که پلیدی و ناپاکی را از آن ها دور کند; شاید توجیه خیلی از افرادی که در زندگیشان برای رسیدن به موفقیت و عاقبت بخیری قدمی برنداشته اند و نهایتا به جایی نرسیده اند، شرایط فرهنگی خانواده و جامعه ای باشد که در آن زندگی می کنند. جالب این جاست که سلمان فردی زرتشتی بود آن هم در زمانی که دین زرتشت دین اصلی در جامعه ایران بوده است. او از عقل خدادادی که به همه بندگانش می دهد استفاده کرده و دین مسیح را ترجیح داد. استدلال سلمان برای این انتخاب این بود که آن ها خدا را عبادت می کنند؛ در حالی که ما آتشی را مقدس می دانیم که خود آن را روشن نگه می داریم؛ که این نیاز خالق به مخلوقش را می رساند. سلمان برای عقایدش زندانی و تهدید به مرگ شد؛ این در حالی بود که نه خانواده و نه جامعه آن زمان، نه تنها مدافع او نبودند بلکه به شدت جلوی عقایدش ایستادند. او از زندان به شهر شام فرار کرد؛ پیش اسقف، رئیس کنیسه رفت و نزد او ماندگار شد؛ آن اسقف آدم درستی نبود و صدقه های جمع آوری کرده از مردم را برای خود ذخیره می کرد. اما نادرستی اولین فرد مورد اعتقادش، باعث نشد که تقصیر ها را بر سر دین بیندازد و او را از اعتقادش باز دارد؛ چون می دانست مشکل از دین نیست از دین داری افراد است. پس خداوند این اسقف را به دیار باقی فرستاد و دیگری را جایگذین او کرد که سلمان بسیار او را دوست داشت; فردی راغب به امور آخرت و کوشا در عبادت خداوند. بعد از مرگ او نزد چند نفر دیگر هم زندگانی گذرانید که هر کدام قبل از مرگشان دیگری را معرفی می کردند. آخرین نفری که نزدش روزگار گذرانید به او گفت: _ كسى را سراغ ندارم كه عينا مثل ما باشد تا به تو معرفى كنم ولى تو در عصرى زندگى میكنى كه نزديك است پيامبرى مبعوث شود كه آئين او بر اساس آئين حق حضرت ابراهیم استوار است و به سرزمينى كه داراى نخلستان و بين دو حره واقع شده است، هجرت میكند. اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نكن، او داراى علائم و نشانه هائى است كه پنهان نمیماند: او صدقه نمیخورد ولى هديه را قبول میكند، ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببينى حتما میشناسى. سلمان با شنیدن نشانی های این سرزمین، خود را به آن جا رساند و در این راه مال و آزادیش را فدا کرد و برده فردی یهودی شد. روزی در حال کار بود که از فردی ادعای پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را شنید. سر از پا نشناخته به سمت مقصد شتافت. وقتی به آنجا رسید هم بی گدار به آب نزد و با زیرکی خواست نشانه هایی که درباره پیامبر آخر، شنیده و در انجیل خوانده بود را در فرد مدعی پیدا کند تا از صحت ادعایش اطمینان یابد. پس وقتی خواست به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برسد؛ ظرفی خرما به همراه برد و گفت: من مقدارى غذا همراه دارم نذر كرده ام آن را صدقه بدهم، بعد خوراكى را كه همراه داشتم زمين گذاشت. پيامبر به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا، ولى خودش خوددارى كرد و اصلا دست به سوى آن دراز نكرد. سلمان با خود گفت: اولین نشانه: او صدقه نمیخورد! فردا دوباره نزد پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رفت و مقدارى غذا برد به او گفت: این هدیه است. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا و خودش نيز با آن ها ميل فرمود، با خود گفت دومین نشانه: او هديه میخورد! پس از چندى او را در بقيع يافت كه دنبال جنازه اى آمده بود، دو عبا همراه داشت يكى را پوشيده و ديگرى را به شانه انداخته بود، پشت سرش قرار گرفت تا قسمت بالاى پشتش را ببيند پیامبر مقصودش را فهمید. عبا را از پشت خود بلند كرد، سلمان علامت و مهر نبوت را، همان طور که آن شخص برایش توصيف كرده بود، ميان دو كتفش دید. وبدین ترتیب سومین نشانه پیامبر خاتم براو آشکارشد. پس خود را به قدم هاي پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) انداخت؛ بر پاهايش بوسه زد و گريه كرد، سپس اسلام اختيار كرد و پیامبر او را از بردگی آزاد کرد.
آخرین نظرات