منتظر دوستم نشسته بودم.به بدقولی هایش عادت داشتم.باید حدود ده تا بیست دقیقه منتظر می ماندم تا برسد.
خانمی کنار من نشسته بود که چادری بود.ناگهان دختری از جلوی ما رد شد چادر نداشت و آرایشی ساده کرده بود و موهایش کمی بیرون بود.
خانم چادری به من اشاره ای کرد وگفت عجب زمانه ای شده با چه وضعی در خیابان می گردند چرا پدر مادرشان چیزی به آن ها نمی گویند.
چندلحظه ای گذشت ناگهان دختری با آرایش غلیظ با یک مانتوی کوتاه و چسبان و موهایی رنگ شده که کاملا بیرون بود نزدیک شد.گفتم حتما این یکی را امربه معروف می کند اما وقتی نزدیک شد سلام واحوالپرسی گرمی با هم کردند و آن خانم به من گفت ایشان دخترعموی من هستند که منتظرشان بودم و خداحافظی کردند و رفتند.
با خودم فکر کردم چرا ما هیچموقه عیب های خودمان و نزدیکانمان را نمی بینیم.همیشه دوست داریم کار دیگران را خراب جلوه دهیم.چرا آن خانم نسبت به دخترعمویش بی تفاوت بود و حتی می خواست با او به گردش به گردش یا خرید یا هرجای دیگری برود اما چنان حرفهایی نسبت به آن دختر غریبه زد.
یاد آن خانم هییتی افتادم که دختر کوچکی که هنوز به سن تکلیف بود را دعوا کرد وگفت:
چرا روسری سرت نکرده ای نامحرم اینجاست وکاری کرد که که آن دخترک گریه افتاد و شاید برای مدتی یا حتی همیشه از مجلس امام حسین علیه السلام خاطره بدی در ذهنش ماند اما دختر خود آن خانم با چه وضع فجیعی در کوچه و خیابان می رفت وخانم به دخترش افتخار هم می کرد.
چرا ما ساختن جامعه را از خودمان شروع نکنیم؟
خودسازی وساختن جامعه مقدمه ای می شود برای الگو گیری دیگران از ما و اینکه تا نتوانیم خود و خانواده را بسازیم نمی توانیم قدمی برای ساختن جامعه آن هم جامعه دینی برداریم.
در همین فکرها بودم که دوستم رسید و رشته افکارم پاره شد اما غصه بزرگی بر دلم نشست و اینکه آیا خودم تا به حال چندبار عیب های خودم را ندیده گرفتم و به طعنه زنی و ایراد گرفتن به دیگران پرداختم…
نوشته شده توسط {ر.الف}
آخرین نظرات