نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم زهراسادات افضلی
رفتی… اربا اربا رفتی… به خیال خود می گویم حقت بود که تکه هایی از طهارت پیکر غریبت، نزد عقیله به امانت بماند… دیدی؟! دست آخر دُر نجفت با حکاکی یا زهرایش خریده شد و به امضای عمه ی سادات درآمد… تو یک تنه تفسیر زیارت عاشورای حسین شدی… خیالت راحتِ راحت محسن جان… حالا خدای تو بدجور عاشقت شده است…
دیگر نزد علیت اشک شرم نریز… می بینی؟! هرتکه از بدنت فریادی برای شیعه شد… فریادی برای حقانیت راهت… و فریادی برای حسینی شدنت… آرام باش محسن… علی اصغرت در آغوش مادر ندای العطش سر نمی دهد…
این جا، از خون تو رودهای زیادی پدید آمده است… رودهایی که نگذارد، دیگر نوزادی خون گلو بنوشد… و سرداری آسمان را گلگون از خون طفلش کند… که مبادا سنگینی این بار، زمین را به غارت برد… محسن جان… برای دومین شهادتت کمی آرام تر شهید شو… فریاد شهادتت زمین را به یغما برد… فریاد شهادتت گوش ظالم و فتنه گر را کر کرد… دیگر بس است… کمی آرام تر…
آخرین نظرات