بین پیاده روی و سوار اتوبوس شدن مردد بودم که صدایی از آسمان شنیدم،
می خواست باران بیاید.
مثل بچه دبستانی ها ذوق زده شدم و پیاده روی را ترجیح دادم.
خیس از باران رحمت خدایی درون خیابان قدم می زدم.
آن قدر باران تند می بارید که همه زیر سرپوش مغازه ها پناه گرفته بودند.
فروشنده ای صدا زد:
_ خانم بیا زیر سقف
سری تکان دادم و گفتم:
_ خیلی ام خوبه
و به راهم ادامه دادم.
فکر کنم پیش خودشان مرا دیوانه فرض کردند.
مهم نیست، مهم لذتی بود که من از این باران می بردم.
مغازه دارها گوشی بدست دوربین هایشان را روی این پدیده زیبا منعکس کرده بودند
چه بارانی!
کمی که گذشت از سرعت باران کم شد، فقط کمی.
بقیه مردم پناه گرفته هم، از پناه سرپوش مغازه ها بیرون آمدند تا لذت ببرند
درست مانند من.
هرکس از جلوی من عبور می کرد لبخندی به پهنای خورشید بر لب داشت.
خانمی از سرپوش مغازه ای بیرون آمد و کنارم راه می آمد گفت:
_ همه می خندند
خدا ماه رمضان امسال لطفش را در حق مردم تمام کرد.
حرفش را با لبخندی به پهنای خورشید و تکان دادن سری تایید کردمـ.
آخر مسیر خداحافظی کردیم و من غرق رحمت الهی سوار اتوبوس شدم.
و حالا باران قطع شده ولی اثر شادی بخشش را بر شهر و مردمـ گذاشته.
خیابان ها شسته شده
سبزی درختان سبزتر و سرخی گل ها سرخ تر از همیشه است.
انگار آن ها هم می خندند.
خدایا بارانت همه زشتی ها و کثیفی ها را شسته.
درست مثل شب قدرت که از امشب می خواهد ببارد و بشوید
زشتی و کثیفی ته مانده گناهان بندگانت را.
خدایا شیطان صدایمـ می کند تا از زیر باران رحمتت بیرون بیایمـ و زیر سقف و سرپوش او بروم.
امامن می خواهم زیر باران رحمتت در این شب بمانم
تا خیس رحمتت شوم
خدایا لذت خیس شدن زیر باران رحمتت را در این شب قدر بر همه بندگانت بچشان، تا خیس رحمتت شوند و لذت ببرند.
خدایا در این شب قدر، بندگانت را از زیر سرپوش وسوسه انگیز شیطان بیرون کن
آمین.
آخرین نظرات