نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم فاطمه سلیمیان
آن شب ستاره ها چشمک زنان و ماتم زده به کوفه نگاه می کردند و ماه مانند کودکی شرم زده پشت ابرها خود را می پوشاند.
بغض آسمان‘ سر باز کرد. در و دیوار کوفه ناله می کردند و وحشت سر تا سر کوفه را فرا گرفته بود.
گوش ها خبر قتل امیر المومنین را شنیدند و افسوس می خوردند که ای کاش کر بودند و نمی شنیدند.
مردم مبهوت و ماتم وار خبر را زمزمه
می کردند ‘ همان هایی که بار ها پیمان شکنی کردند و مولایم را تنها گذاشتند.
مگر مولای مظلومم مستحق شمشیر زهر آگین بود؟
ای مسجد! چگونه دیدی که محرابت با خون شاه عرب رنگین شد؟
آیا شرم نکردی؟
باید پی به این راز ببرم که چرا کعبه زادگاهش بود و مسجد شهادت گاهش؟
وای بر همه چاه هایی که زین پس طعم غربت و تنهایی را می چشند.
طعم تلخ بی علی (ع) بودن را حتی امروز
می توان چشید.
من بعد از قرن ها‘ العفو می گویم‘ در خانه ات را می زنم .
مگر نمی گویند:
_ برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن؟
آری‘ من گدای در خانه ات هستم.
با بال های گناه‘ خسته ز کوی تو آمده ام .
مرا می خری؟ دستم را می گیری؟
مولایم می شوی؟ دلم را زلال می کنی؟
میسر نگردد به کسی این سعادت
به کعبه ولایت به مسجد شهادت
آخرین نظرات