نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم صفورا صیرفیان پور
سال ها پيش در روستايي پر درخت، چندين غريبه تبر به دست، روز روشن به جان درختهاي روستا افتادند. صداي بلند تبر و افتادن سهمگين اولين درخت، همه اهل روستا را خبر مي كند. مردم دسته دسته از خانه ها بيرون زده و به طرف صدا مي روند. غريبه هاي تبر به دست زيادند و دست مردمان روستا خالي، اما همه مردم مي دانند اگر هر چه زودتر جلوي آنها را نگيرند به زودي نه درختي برايشان مي ماند و نه روستايي. پس دست بكار مي شوند، همه با هم يكي شده و با چنگ و دندان آنها را از روستا بيرون مي كنند.
چند سال بعد، همان روستا
زندگي جريان دارد، كودكان روستا بازي مي كنند و مي خندند. زنان و مردان روستا با خاطري آسوده شب را به روز و روز را به شب مي رسانند. خاطره غريبه هاي تبر به دست از ذهنشان پاك شده است. اما ناگهان يك روز صبح صداي افتادن درختي، دوباره آن خاطره را در يادشان زنده مي كند. همه به سمت صدا مي دوند، اما خبري از هيچ مرد تبر به دستي نيست. پس با خيال راحت به خانه برمي گردند و افتادن درخت را اتفاقي مي دانند.
اما فردا و فرداها اين حادثه تكرار مي شود و هر روز درختي بي دليل به زمين مي افتد. مردم وقتي متوجه دشمن نامريي مي شوند كه كار از كار گذشته است. آفتي سالهاست به جان درختان روستا افتاده، از درون آنها را پوسانده و هر روز يكي را به زمين ميزند. اهالي روستا دير خبردار شده اند.
اين جنگ نرم است!
جنگ نرم خبر نمي كند، عجله ندارد، صدا ندارد، توپ و تانك و جبهه و خط مقدمي در كار نيست. دشمن موريانه وار به درون خانه ها سرك ميكشد، طوري كه آب در دل هيچكس تكان نخورد. دشمن جنگ نرم، ترسناك و خشن نيست، جذاب و دل فريب است. مهمان هر روزه زندگي هايمان شده و آن را از درون مي پوساند و تهي ميكند. همچون يك موريانه بي صدا و به ظاهر بي آزار و ضعيف.
آخرین نظرات