تولدی دوباره
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ:
مهربان
پایان سال که می شود پدربزرگم لباس سفید می پوشد
عطر می زند و وصیتش را چک
می کند
پول هایش را می دهد
و در عوض، لبخندها می گیرد.
آخر سال که می شود پدربزرگم بیش تر نگاه می کند به درخت ها که
شاخه هایشان التماس شکوفه می کنند
کمتر می نشیند
و بیشتر در گرد خانه می گردد
لحظه های آخرسال که می شود پدربزرگم آلبوم عکسش را ورق می زند و برای بعضی فاتحه و برای عده ای دعا می کند.
نزدیک سال تحویل که می شود لبهایش شهادت می خوانند و دلش یامهدی
قرآن بر دست می گیرد و دست مادربزرگ را به نرمی می فشارد.
او این چنین ماهرانه به من می آموزد:
تولدی دوباره چون سال جدید در پس
تمرین پایان زندگی است.
آخرین نظرات