نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم صفورا صیرفیان پور
باران هاى دير هنگام اين روزها مرا به ياد تو مى اندازد، آقاى من!
سالى كه گذشت، گل ها و درختان و پرندگان شهرمان، زمستانى خشك را در حسرت باران و برف سپرى كردند.
درختان، نا اميدانه ريشه هاى خشكيده شان را در جستجوى نمى، در دل خاك فرو
مى بردند و پرندگان، ملتمسانه به اميد قطره اى باران چشم به آسمان مى دوختند.
آن ها باور داشتند كه زنده به بارانند و با تمام وجود باران را می خواندند و خدا جوابشان را داد، هر چند دير هنگام.
به ياد مى آورم كه ما نيز در زمستان تاريخيم. زمستانى سرد و طولانى، آن قدر طولانى كه بهار را از ياد برده ايم.
چشم به راه باران رحمتتان هستيم، اما شايد نه به اندازه گل ها و پرندگان، كه چشم به راه باران طبيعت بوده اند.
هنوز باورمان نشده كه حيات معنويمان در معرض خطر است، كه بى تو فقط نفسى مي كشيم و زنده ايم، اما زندگى نمى كنيم.
اگر باورمان بشود، با تمام وجود تو را
مى خوانيم و طلب مى كنيم.
اگر باورمان بشود…
آخرین نظرات