نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم صفورا صیرفیان پور
جاى همه خالى، ديشب جايى مهمان بوديم؛ ادامه ديد و بازديدهاى عيد. جمع خوبى بود و حسابى داشت بهمان خوش مى گذشت. آب در دلمان تكان نمى خورد كه ناگهان زنگ در به صدا در آمد. دانستيم يك تروريست قديمى بازنشسته به همراه دامادش كه تروريستى جوان و بسيار خطرناك بود و بچه هايشان كه بالتبع تروريست هايى بالقوه اند، پشت در هستند! همه غافل گير شديم و قبل از اينكه فكرهايمان را يكى كنيم كه آيا ميهمان هاى جديد را به منزل راه بدهيم يا نه، يكى از بچه ها در را به روى آنها باز كرد. ميزبان هم كه مسئوليت امنيت و حفظ جان ديگر ميهمانها را بر عهده داشت، مقابل عمل انجام شده قرار گرفت و نتوانست به موقع عكس العمل نشان دهد. پس به ذهنش رسيد كه آنها را بازرسى بدنى كند كه يا دلش نيامد با مهمان هايش اين گونه برخورد كند و يا از آن ها ترسيد! به هر ترتيبى كه بود آن ها وارد منزل شدند و آن جا بود كه ميهمانى به محيطى ناامن تبديل شد، چون هر لحظه امكان گزارش حضور جمعى تروريست و خطر حمله موش كهاى آمريكايى به آن خانه وجود داشت! رسم جوانمردى و مروت نبود كه ميزبان را با تروريست ها تنها بگذاريم. پس به روى خود نياورديم و با ترس و دلهره اى كه در درون پنهانش كرده بوديم با آن ها روبرو شديم. كمى كه گذشت اصلا يادمان رفت كه با چند تروريست در يك جا جمعيم و با ورود آنها، حتى بيشتر از قبل به همه خوش گذشت. كلى از حضور تروريستها و معاشرت با آنها كيف كرديم و حتى همه پشت سر تروريست جوان نماز خوانديم! البته همه اينها كه تا اين جا گفتم شوخى اى بود كه ديشب با حضور عموى دوست داشتنيم كه از رزمندگان و بازنشستگان سپاه هستند، در ذهنمان جرقه زد و دست مايه شوخى و طنز جمعمان شد. كاش سياستمداران آمريكايى مى دانستند تروريست هاى ما چقدر مهربان، دوست داشتنى و بى خطر هستند. اگر همه تروريست هاى جهان مانند تروريست هاى كشور عزيز ما بودند، جهان جايى زيباتر براى زندگى بود.
آخرین نظرات