مادر كه مى شوى دلهره ها، نگرانى ها و دلواپسى ها به يكباره سراغت مى آيد و تو را در خود غرق مى كند. انگار بار مسئوليت زندگى انسان يا انسانهاى ديگرى غير از خودت را نيز به تو محول كرده اند و تو نمى دانى با اين مسئوليت چه كنى؟
تازه اينجاست كه نگرانى هاى مدام مادرت را درك مى كنى. مادرت را بياد مى آورى كه دائم در حال پرسيدن سوالهاى بى انتها و تذكر دادن بود و هنوز هم هست. اينو بخور! اونو نخور! اينو بپوش! اونو نپوش! كجا ميرى؟ با كى ميرى؟ كى مياى؟ چى خوردى؟ چى مى خورى؟ چكار كردى؟ سرما نخورى! لباسات كمه! مواظب خودت باش! و …
كلافه مى شوى و با خود مى گويى من اگر مادر شدم هيچ كارى به كار فرزندانم ندارم. اجازه مى دهم آنها هر جور دوست دارند رفتار كنند و من نيز براى خودم، آزاد و راحت زندگى مى كنم، بدون اينكه خود را براى ديگرى پير كنم …
… و مادر مى شوى و مى بينى اين دلواپسى ها با تار و پود وجود هر مادرى آميخته است و مادرى يعنى همين! پس تو نيز مادرى مى شوى مانند همه مادرانى كه روزى سرزنششان مى كردى و از دستشان كلافه بودى.
اصلا مادر يعنى يك مراقب و نگهبان شبانه روزى، شغلى بيست و چهار ساعته با بالاترين وجدان كارى، بدون حقوق، تعطيلى، مرخصى، بيمه، پاداش و مزاياى مادى و اگر چنين نبود، نسل آدمى خيلى زود منقرض مى شد.
و تا مادر نشوى معناى نگاه نگران مادر و دو دو زدن چشمهايش را نمى فهمى. معناى پرسشهاى مداوم و كلافه كننده اش را نمى فهمى و كاش آن وقتى كه مى فهميم فرصتى باشد براى جبران ذره اى از محبتهاى بيدريغشان…
درود بر تمام مادران ايرانى كه كلمه مقدس مادر را به بهترين شكل معنا كرده اند.
موضوع: "#به قلم خودم"
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع:
روز تو، روز عروج، روز عشق، ایثار و فداکاری است. روز شکفتن، روزت مبارک مادرم؛ چون مدیری اندر خانه قلبم مدیریت می کنی. گویی از آفریدن، از ساختن احساس بر زوایای قلبم، محبت را تداعی می کنی. از جانم تو را بهتر در عالم می دارم؛ چنان که گویا بزم خدا را در نگاهت می بینم. من کجا و توبه مشرق کجا. تا به عرش، معنی بودن ز دنیای پرستاری، و درمان همه دردهای من را باز درمان می کنی . هرکس از خلقت تو را زیبا آفرید خدای من، مهر تو ماندگار اندر زمین دل من حکمرانی می کند. خیل عشاق مسافر بر زبان مادری، تو پزشکی؟ تو که دردمندی را درمان می کنی. مادرم روزت از روزها، مرا چنان کند ، که سربه زیر پای تو را، جنت خدا عنوان کند.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم فریبا حقیقی
عنوان این خبر، من را کنجکاو کرد. آیا تبلیغات را زیر بغل می گذارند و معرفی می کنند؟ یا… خبر را با سرعت برای رسیدن به جوابم، خواندم. بله، واقعا بغل و زیر بغلی بود اما توسط زنان ژاپنی ابداع شده بود. زنان ژاپنی بعد از اجارهء ران های خود برای برچسب های تبلیغاتی، این بار زیر بغل هایشان را ساعتی ۹۰دلار اجاره می دادند تا برچسب های تبلیغاتی را تحمل کرده و به نوعی نمایشگر سیار تبدیل شوند. آنها با سوار شدن به اتوبوس و مترو و هم زمان گرفتن میله و دستگیره ها به نمایش و معرفی کالای زیر بغلی خود می پرداختند. مضحک اما واقعی! کالای مصرفی را از زیر بغل و ران زنانشان معرفی می کنند و سودهای هنگفتی عایدشان می شود و چه نمایشگرهای ارزان و در دسترسی بهتر از زنان؟ فکرکردم اگر این روش برچسب در ایران متداول شد، زنان و دختران ایرانی کدام قسمت از بدن هایشان را اجاره می دهند! اولین چیزی که در اتوبوس مشاهده کردم، لب هایی قرمز و پهن شده و بعد ابروانی سیاه و پهن شده بود. بله، اگر بتوان از این دو مورد که بسیار در معرض دید هستند، استفادهء تبلیغاتی کرد؛ بار هزینه ای زیادی از دوش رسانه های سمعی و بصری برداشته می شود و کاربردهای این دو عضوِ پررنگ شده هم بیش تر می شود. پ ن.ا لبته شاید طنز به نظر بیاید اما طنزی تلخ…
آدرس وبلاگ نویسنده https://saba66.kowsarblog.ir/
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع:
هیچ گاه توی زندگی نباید بیشتر از آن که هستید ابراز کنید. برخی آدم ها جنبه توجه ندارند. گویی درونشان پیچیده شده است در رنگارنگی بیش از حد، چشمانشان قانع نیست و قلب هایشان پر از تنوع است. مراقب باش روحت را به کسی که لایق نیست نفروشی. برخی حتی سعادت شنیدن دوستت دارم را ندارند چون خود را نشناخته اند و ارزش خود را نمی دانند چه برسد که تو را بفهمند. ریشه تمام جدایی های عاطفی، از نشناختن خودمان شروع می شود. یاد بگیر محبت هیچ کس را به خودت گره نزنی. بگذار برخی ها در حماقت خود باقی بمانند. گاهی باید سکوت کرد تا ارزش صدا را فهمید؛ همان طوری که تاریکی ارزش نور را بیش تر جلوه می کند.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ ریحانه علی عسکری
خانمی تعریف می کرد: یه شوهر بی خیال دارم که می دونه داره موعد اجاره خونه سر میاد ولی نمیره یه جا رو برای زندگی پیدا کنه امروز وفرداس که اسباب اثاثیه مونو بریزن تو خیابون من چادر سرم کردم ازین بنگاه به اون بنگاه شدم تا خونه پیدا کنم. خانوم دیگری تعریف می کرد: من همه عمرم را دنبال وام وقسط وضامن دویدم. سومی می گفت: شوهرم بلد نیست که میوه برداره؛ همش می ره بازار وجنس بنجل و گرون بهش می ندازن منم خودم خرجی را دست گرفتم الان که همه زحمتاش افتاده گردنم تازه اون به من ایراد می گیره. در دل هایی از این مدل زیاد دیده وشنیده ایم؛ زنِ با کیاست و اقتصاد دان هم زیاد سراغ داریم اما یک سوال؟ چرا زن باید خودش را برای این موارد پیر کند؟ مردها ترجیح می دهند خودشان بار این گونه زحمات را به دوش بکشند و در نهایت یک همسر ترگل ورگل و جوان در خانه داشته باشند. اشتباهی که ما زن ها می کنیم
ورود در حوزه مردانه است
تا وقتی به معنای واقعی کلمه، مجبور نیستیم چرا زیبایی و جوانیمان را باید صرفِ چانه زدن با بقال وسبزی فروش محل و قصاب سر کوچه هدر کنیم؟ اگر قرار است مدیریت کنید یک نکته را در نظر بگیرید: مدیر، همه کارها را خودش انجام نمی دهد فقط به بقیه مسئولیت می دهد مثل ملکه زنبور عسل.
آخرین نظرات