از مسافرت یک روزه از شهرکرد برمی گشتیم, که به ترافیک سنگینی برخوردیم. من با ماشین شوهر خواهرم آمده بودم. شوهر خواهرم شلوغی را که دید توی یک فرعی پیچید ,تا راه میان بری پیداکند. چند تا ماشین هم به خیال اینکه ما بلدِ راه هستیم و مال آنطرف هاییم, دنبال ما آمدند. هر چه بیشتر می چرخیدیم کمتر پیدا می کردیم . بعد از یک ربع بی راهه رفتن هم به بن بست خوردیم و عزم برگشتن کردیم , وقتی دور زدیم تازه متوجه سیل ماشین هایی که به دنبال ما قطار شده بودند, شدیم. تعدادشان بیش تر از آن چیزی بود که فکر می کردیم. شوهر خواهرم لبخندی زد و با صدای بلندی به آن ها گفت: کجا آمدید؟ این جاکه راه ندارد. این را گفت و دور زد. خواهرم می خندید و می گفت امروز هم خاطره ای شد برای خودش. اما من فکر کردم ماشین هایی که به یک امید واهی به دنبال کسی ر اه افتاده اند که نمی دانند راه را بلد است یا نه, حالا که به بن بست رسیده اند چه حالی دارند؟مثل آدم هایی که به یک امید واهی, کورکورانه وبدون تحقیق دنبال رو بقیه هستند دریغ از اینکه عاقبت آن سراب است.
سراب
آخرین نظرات