نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکار خانم لیلا باباربیع:
باران تو که بر کویر سینه ها می نشستی چه طور درشب زفاف بهار یک دفعه جامه میلیون ها داماد را مشکی کردی؟ گذر زمان را حدس نزدی؟ مادری که چشم به راه فرزند نه ماهه اش بود ربودی . دست پدری که با ندایش عرش لرزید دنبال طفلش شیون می زد. چه صحنه قیامتی شد آن هنگام که لغزیدی از کودک و جوان را بر روی هم چرخاندی و به کامت گرفتی . حتی حرمت کهنسال را نگه نداشتی . مگر طفلی که منتظر رقص نور بود می دانست تنها حامی اش را می ربایی . هم وطنم، کافرم اگر در این مصیبت با تو هم دردی نکنم؛ چنان داغ سنگینی بر کویر سینه ام وارد شد که هزاران ضماد بر آن کارساز نخواهد بود . دست من است. عزیزان برخیزید که اگرا ین دستان نتواند کاری کند دیگر لایق این کویر سینه نیست افسوس باران هم بغض اش را بر مردم بی گناه وارد ساخت.
آخرین نظرات