ماجرای قصه یمان از اوج گرمای سالی شروع می شود : داخل یک کانال، کانالی که اطرافش پر از میدان مین است دشتی بسیار دلنشین. یکی از رزمنده ها روی زمین افتاده با پایی که دورتر از بدنش به جای مانده … رنگ و روی یکیشان از فرط تشنگی پریده است و لحظاتی قبل عزادار رفیقی بود که روی پاهایش لبیک شهادت گفته است. یکی دیگر از هم رزمان رودخانه ای از خون ازآن سرریز است ولی آرامِ آرام نشسته است آخر فکر می کند که کار اوهم روبه اتمام است. انفجاری مهیب تن بچه ها را تکه تکه کرد، روی دیوار کانال را باید ببینی چه اثر دلخراشی به جای مانده، تکه تکه از بدنشان قاب کانال شده است. هر کجا را ک بنگری لاله ای واژگون شده! همه جا جگر گوشه ی یک مادر افتاده است، امان از دل مادر! الو الو کربلا ! پس نیروی کمکی چه شد ؟ بچه ها قیچی شدن… عجب کربلاییست ! بچه ها از تشنگی نعره می کشند. روی زبان کویرطور و لب های ترک خورده خونینشان نام حسین جاریست. انا مجنون حسین گویان به مهمانی سردار بی سر می روند… وچه مهمانی است…
الو الو کربلا !
آخرین نظرات