١٨ ،٢٢ ،٢٥ ،١٦ و حتي ١٤
با خود مي گويي اين عددها ديگر چيست؟ نه؟!
اين عدد ها را امروز حين قدم زدن ميان قبور شهدا مي ديدم…
روي عكس ها يشان نوشته بود…
آري سنشان بود… سن!!!
… تعداد گردششان به دور خورشيد!
اما گردش حقيقي آن ها به دور خورشيد يك بار اتفاق افتاد،
روزي كه به دور اباعبدلله گرديدند
آري خورشيد حقيقي آن ها حسين (عليه السلام)بود.
چه قدر بوي كربلا مي آمد!!!
سكوت كرده بودم و نگاه مي كردم،
زبانم توان خواندن فاتحه اي هم نداشت.
…..
جوان
استوار
نوراني
رعنا
و حتي خوش تيپ
تك تكشان با تو حرف مي زدند
اما درست نمي شنيدم!!
حس مي كردم گوش من ظرفيت شنيدنشان را ندارد
سعي كردم بيشتر دقت كنم،
انگار نگاهشان طنابي شده بود كه پاي مرا براي رفتن بسته بود.
نمي توانستم از ميانشان عبور كنم….
با خود گفتم:
_ (تا نفهمم اين تصاوير چه مي گويند نمي رونم)
يك لحظه انگار بانگ صداي تصويري ميان وجودم پيچيد
كه با صلابت فرياد زد:
_ من از تبار علي اكبر حسينم!!!!
من از تبار علي اكبرم!!
علي اكبر حسين!!!
همان لحظه گمشده ام پيدا شد
نامي كه به دنبالش مي گشتم
خودش بود! علي اكبر!
چه زيبا گفتيد جوانان شيعه!!!
حقا كه اين نام برازنده ي شماست
شما اكبريد،
مقامتان اكبر است
علي اكبران ايران من
شما به نام جوان آبرو داديد
اكبر شدنتان مبارك ما و خودتان.
آخرین نظرات