نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم فریبا حقیقی
اردیبهشت ماه برای جشن ستارگان مدرسه دعوت شدیم.
اردیبهشت به وقت بهشت و در جشن میلاد موعودی بهشتی، واقعا دل چسب و جذاب بود، مخصوصاکه پسر من یکی از آن ستارگان مدرسه بود؛ که به لطف خدا هم در اخلاق، و’هم در علم آموزی نمونه شده بود.
بعد از احوال پرسی و خوش آمد گویی مدیر مدرسه و صحبت های عادی و همیشگی، نوبت به محک زدن و هم زمان شادکردن مجلس با اجرای مسابقه شد؛
رقابت و پرسش میان بچه ها برگزار می شد توسط امام جماعت مدرسه.
طلبه ای جوان، سبزه رو و متبسم، که با دست و هورای بچه ها، میکروفن را در دست گرفت و مسابقه به ظاهر ساده و ابتدایی را شروع کرد و بچه ها با طیب خاطر در آن شرکت کردند.
سوالاتی از حلال و حرام و نمازهای یومیه که بچه ها با اشتیاق پاسخ می دادند و جاهایی که گیر می کردند با چشم و اَبروی امام جماعت به سرنخ و پاسخ می رسیدند.
در این رد و بدل های کمکی، لبخندهای ساده و جذاب امام جماعت، به خنده هایی همراه با بچه ها تبدیل می شد، آن چنان که من او را بیش تر شبیه برادر بزرگ تر می دیدم تا طلبه ای که نماز را به جماعت برگزار می کند و ارتباطی که با بچه ها برقرار کرده و آن ها شیفته اش شده بودند؛
حتی در مقابل اعتراض های مدیر برای تقلب رساندن به بچه ها می خندید و می گفت:
_ آقای مدیر ما با هم رفیقیم؛ جایزه بهانه است.
رفتار ساده و مهربانانه امام جماعت جوان، با پسران نوجوان و ظاهر زمخت، هیجان کار را بیش تر می نمود.
پسرانی در آن سن و سال که به زور با پدر و مادر خود ارتباط می گیرند، این قدر صمیمانه امام جماعت را دررآغوش می گرفتند و با هم صادقانه می خندیدند.
بعد از مراسم و در راه برگشت به خانه، از پسرم در مورد امام جماعت سوال کردم که چطور با بچه ها رفتار می کند؟
پسرم بادخنده گفت:
_ مامان، حاج آقا خیلی باحاله، با بچه ها فوتبال بازی می کنه و اگه معلمی از بچه هاعصبانی بشه پادرمیونی می کنه.
خودم چند بار دیدم که یواشکی بعد نماز با بچه های لجباز، حرف می زنه و مثل یه مشاور باهاشون رفتار می کنه و کمکشون می کنه، خلاصه بچه ها خیلی دوستش دارند.
حُسن خلق یک طلبه جوان باعث شده بود جمع کثیری از پسران نوجوان یک دنده و لجباز، صاف و یک دست در کنار هم به آموزش و پرورش درکنار و موازی هم بپردازند و تاثیر گذار در آینده نوجوانان آینده ساز شود.
آخرین نظرات