مرزایران و عراق، اروند رود(شط العرب) جزیره بوارین، آن طرف مرز،
سربازان عراقی طبق وظیفه دیده بانی می کنند و نگهبانی می دهند.
از جایی که ایستاده ایم، پرچم عراقی و دیده بان عراقی به خوبی پیداست.
و این طرف مرز، درست مقابل پادگان عراقی ها، راوی روایت
می کند و آسمان می بارد.
راوی روایت می کند و مردم زار
می زنند.
راوی روایت می کند و اروند
می نالد.
دیگر هیچ کس را یارای آن نیست که بغض خود را فرو برد.
یاد عملیات لو رفته، غواصان کت بسته و مادران شهیدی که پاره وجودشان را به دل آب سپرده اند، جگرمان را آتش زده است.
راوی هم چنان می گوید و آسمان هم چنان می بارد مردم هم چنان می گریند.
کسی از بلند شدن صدایش و ترکیدن بغض ابایی ندارد.
اصلا مگر می شود شنید و زار نزد.
مگر می شود به آب نگاه کرد و اشک نریخت و مگر می شود…
و آن طرف مرز، روزهایی که بارانی نیست، سرباز عراقی لب آب لباس می شوید و آواز می خواند و به پایان خدمتش فکر می کند.
آخرین نظرات