آقا مرا در یاب
خسته ام از این روزهای تکراری.
خسته ام از آویزان بودن میان آسمان و زمین.
این روزها هیچ چیز خوشحالم نمی کند.
دلم یک وجب زمین آباد و چند جرعه هوای پاک می طلبد،
چرخشی بر خلاف دوران به زیر سایه های آسودگی می جوید.
انگار در گوری سرد و تنگ خوابیده ام، فراخی و گستردگی دریا را نشانی می گیرم.
روزها به شب می ماند و شب ها به سیاه چاله ای بی بازگشت مبدل گشته.
قوی دستان و روشن کلامی پایانی می شود بر کابوس های سراب گونه ام.
می جویم و نمی یابم، می خوانم و گم می شوم.
ای مولا و ای آقا، نوازشت را از اعماق ابرهای ساترت، نثارم کن.
به خدا اگر مرا نیابی در این گم شدن هایم، به ویل فلاکت در می افتم.
سر در گریبانی مرا چاره ساز شو و سکوت صدایم را فریاد باش،
ای که می بینی مرا و من نمی بینمت.
آخرین نظرات