سر کلاس، منتظر استاد نشسته بودیم. استاد مردی جوان و کاملا جدی بود که استثنائا آن روز دیر کرده بود. زهرا دوستم بین کلاس و حیاط و آموزش در آمد و شد بود. انگار نمی توانست یک جا آرام بگیرد. هر دفعه سرکی داخل کلاس می کشید و می گفت: _ استاد نیامده? بعد از… بیشتر »
آخرین نظرات