نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ: سرکار خانم رعنا اسماعیلی از خانه بیرون رفتم. نزدیکی های اتوبوس که رسیدم انگار خانمی حالش بد شده بود و داخل ایستگاه نشسته بود. چیزی که نظرم را جلب کرد پسر کوچکش بود که مدام مراقب مادر بود و داشت روسری او را مرتب می کرد. پسری… بیشتر »
آخرین نظرات