همراه پنج تا از دوستان، مشغول خوردن شام بودیم و حرف می زدیم. طبق معمول بحث سر این بود که چه کسی ظرف ها را بشوید. آخر هم ظرف ها را گردن من انداختند؛ می دانستند در کارهای خانه کمک مادرم می کنم و بهتر از همه از پس این جور کارها می توانم برآیم. بعد از خوردن… بیشتر »
آخرین نظرات