نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثرولایت: ریحانه علی عسکری برای استفاده از نرم افزار داخل کتاب خانه شدم و با خانم جزینی روبرو شدم. خانم جزینی مسئول کتابخانه موسسه دختری خوش رو و خندان است؛ اما آن روز اخم هایش درهم بود و متفکر به نظر می رسید. وقتی علت را از او پرسیدم جواب داد: اسکنر کار نمی کند، کاش امروز آقای شریفی بیاید و تعمیرش کند. بلاخره دست از سر اسکنر برداشت و پشت سیستمش نشست. مدت زیادی نگذشته بود که سر و کله آقای شریفی پیداشد. سمیه خوشحال شد و منتظر ماند که آقای شریفی طبق معمول به سراغش بیاید و از سالم بودن تجهیزات کتابخانه سوال کند. بلاخره بعد از آموزش و فرهنگی، نوبت به کتاب خانه هم رسید و خانم جزینی بعد از احوالپرسی به آقای شریفی گفت که اسکنر کار نمی کند. آقای شریفی گفت: _ بسم الله گفتین و روشن کردین؟ خانم جزینی با تعجب گفت: نه فکر نکنم. آقای شریفی گفت: بخاطر همین روشن نشده بسم اللهی گفت و اسکنر را روشن کرد این در حالی بود که من و خانم جزینی با تعجب به هم نگاه می کردیم. از پیامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمودند : «كل امر ذى بال لم يبدء فيه ببسم اللَّه فهو ابتر و في رواية اخرى لم يذكر فيه بسم اللَّه الرحمن الرحيم فهو ابتر» هر كار مهمّى كه با بسم اللَّه الرحمن الرحيم آغاز نشود آن كار ناقص است . زیاد اتفاق افتاده که ما این احادیث و امثال آن را می خوانیم اما به مضمون آن توجه نمی کنیم اما، آدم هایی را می بینیم که به آن احادیث با یقین عمل می کنند امثال آقای شریفی زیادند، کسانی که درس دین نخوانده اند حتی شاید خود احادیث را ندیده باشند؛ اما به مضمون حرفی که از قول معصوم از زبان اطرافیانشان می شنوند ایمان دارند و عمل می کنند.
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثرولایت: سرکارخانم نوشین تقی زاده طبیعت صدایم می کند، نگاهم به سمت بالاست. تصویر پهنای نیلی رنگ را در مردمک چشمانم منعکس کرده و تابش گرمایش جسمم را نوازش می دهد. غارغار پرنده نوک سیاه از پس زمینه آهنگین مسافران درختان بهاری زمین کم نمی کند. جیک جیکشان می چربد به غارغار های گاه و بیگاه و منقطعشان. همینجور که سر در آسمان و زمین می چرخانم و به گوش هایم رهایی می دهم تا همراه با سرم دوری در این منطقه بزند; از مرز بین دو کوچه می گذرم. جوی کوچکی که در آن تنه های درختان بی سر ایستاده اند و صدای پای چون منی را در گذر از این مرز پل می شوند، شاید با آواز گنجشکان به خاطرات گذشته ی نگذشته ی خود پناه می برند. درخت ها ریشه در خاک دارند هنوز نگذشته، فقط سرش را زده اند؛ اما باورهاشان را نه. هرگاه زور کندن ریشه را بر خود هموار کنند می توانند زمان را برای این درختان مرده تعریف کنند؛ وگرنه در نظرم فقط از زیباتر دیدن چشمان ما کاسته اند نه از ایستادگیشان. آه که چقدر حرف داشت این تنه ی پل مانند که در دهن من بجا گذاشت. خدایا! چه می شنوم؟ دعوای آوازوار گنجشکک ها؟ بر سر چه؟ نکند صدای ذهنم را شنیده اند و هم ذات پنداری می کنند با پل عابر پیاده ی متفاوت من؟! شاید هم محل اسکان کم دارند و بر سر اندک جای نشستن زور آوازی می کنند؟! نمیدانم! رسم طبیعت در آموزش من چگونه است که همه را به یک باره به حلقوم ذهنم می چپاند تا شاید از یکی چیزی بیاموزم. حال گربه پلنگ نژاد محله مان بماند که با غرور در مقابل من راه می رود و از قد من که هیچ، حتی از چخه گفتنم هم واهمه نمی کند. دراین مورد حکمأ، خود طبیعت هم مستاصل شده. بلاخره گوشه ای روی نیمکتی می نشینم، نیمکتی که در مینی پارکی بینابین دو مرز دو کوچه مستقر است و از بس بر او تکیه نداده اند رنگش با خاک یکسان شده است. نفس عمیقی می کشم تا ذهنم را از صدای طبیعت خالی کنم و به ندای قلبم گوش سپارم؛ اما مگر این خانم قلاده بدست با آن سگ پاکوتاه شیری رنگش می گذارند. آن چنان با هیکل کوچک و بامزه اش با قدرت صاحبش را به سمت علایق خود می کشاند که شک می کنم صاحب کدام یکی است؟! آخر افسار کدام، دست کدام است؟! کی با داشتن کی قرار است لذت ببرد؟ آه، که به قدرت طبیعت فکر نکرده بودم که در لعاب زیر پوستی بشر، او را همه کاره اعلام کند و در اصل خود پادشاهی کند. اصلا قرار نیست از بلاهایی که موجود دو پای سر بر تن، بر سر این طبیعت مظلوم آورده حرف بزنم؛ قراری نبوده و نیست. فقط ذهنم را آزاد گذاشتم تا از قفس تن برهد و بر سر هر که می خواهد بنشیند و بخواند. از حیوان مظلوم نمایی گوید که در واقع او افسار صاحبش را گرفته و هاپ هاپ کنان به لگد کردن سبزه ها می نازد و انتظار لبخند صاحب نمایش در ادامه کارش را لازم دارد. ای خدا! هر موجودی اگر رها شود همین گونه عاصی می شود؟! حیوان و انسان و زمین و آسمان هم ندارد؟! چه توله سگ شیری رنگی که تا شیره زمین را نکشد و صبر صاحب نمایش را لبریز دست بردار نیست؛ چه درخت بی سری که هنوز ریشه در خاک دارد و ابراز وجود می کند و به پاهای من مظلوم نمایی و چه منی که در پی توجیه پل کردن آن درخت هستم و دستم به سگ نمی رسد پیف پیف صاحبش کنم! آه که هرچه باید افسار داشته باشد. ذهن من ببشترش و هرچه باید آزادی داشته باشد ذهن من کمترش. روزم گذشت و در بند ذهنم بودم. هرچند کمی آموزنده و موشکافانه تر، اما همه لذت ها با دربند بودنش، بود شدند. هرکس لذت را مهم تر داند باید پی در بند بودن را بر خود بمالد و هرکس آزادی را محق تر می داند باید تعریفش را از لذت دگرباره از سر نویسد. لذت با آزادی میانه ندارد، لذت در محدودیت است؛ در آزادی با قید و شرط . وگرنه باعصای ایستادگی اش بدرود کند و به زمین نشستنش درود. همه را از طبیعت آموختم نه از کتب دینی و نه از فلاسفه و نه از نیاکان و نه حتی از دل و عقل بی پروایم.
جمع آوری توسط نویسنده وبلاگ کوثراصفهان:
ریحانه علی عسکری
عقل آدمی در چهل سالگی به بالاترین کمال خود در حد استعداد هر فرد می رسد،
رشد انسان در چهل سالگی به کمال می رسد. «غوالی الئالی-۴۳۱»
در سوره مبارکه (احقاف/ 15) از کمال رشد انسان تا چهل سالگی یاد میکند
در روایات متعددی از پیامبر(ص) و معصومین آمده است هنگامی که عمر بنده به چهل سالگی میرسد خداوند به دو فرشته مراقب او میگوید: از این پس بر او سخت بگیرید و همه کارهای کوچک و بزرگ و زیاد و کم او را ثبت کنید. (الخصال ج2 ص 545)
در حدیث دیگر آمده است کسانی که به چهل سالگی میرسند و توبه نمیکنند، شیطان دستی به صورت آنها کشیده و میگوید:
پدرم فدای رویی که رستگار نمیشود. (روحالمعانی ج 26 ص 29) این روایات همه از این حقیقت خبر میدهد که شخصیت انسان تا چهل سالگی شکل گرفته و از آن پس تحولات درونی در او سختتر میشود.
یک دوره بارداری معمولی به طور معمول 40 هفته زمان میطلبد.
نطفه انسان پس از 40 روز علقه می شود.
حضرت رسول در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شدند ،
اربعین یکی از نشانه های مومن است. «امالی شیخ صدوق-۲۵۱»
چهل شب تعطیلی مساجد از نشانه های ظهور است. «صحیفه الرضا-۱۴»
هر کس چهل حدیث حفظ کند، خداوند او را فقیه و عالم محشور کند. «بحارالانوار-۲-۲۵۳»
حضرت موسی چهل روز در کوه معتکف بود تا الواح هفتگانه را دریافت داشت ،
قوم بنی اسراییل به دلیل کفران نعمت و پرستش گوساله به سرگردانی چهل ساله محکوم شدند ،
سید مهدى بحرالعلوم در زمینه جایگاه عدد چهل فرموده است :
خاصیت اربعین در ظهور فعلیت و بروز استعداد و حصول صفات ملكه، امرى است که در آیات و اخبار بر آن تصریح شده است، و در سلوك و خودسازى ، براى جلب فیوضات و انوار الهى ، چنانچه در قرآن و گفتار معصومین(ع ) و سیره اولیاء آمده است ، عدد اربعین دارای جایگاه ویژه و بلنداست .” در حقیقت عدد چهل سمبل آغازین تکامل ، مظهر کمال ، جلوه پختگی ، اعلام پشت سر گذاشتن مرحله خامی و نادانی ، نخستین مرحله هوشیاری … می باشد
در عدد چهل چه سری نهفته است وبعد از گذشت این چهل روز چه روی می دهد و بایستی روی می داده است ؟ شاید پس از گذشت این مدت انسان به روشن بینی نسبت به آن رویداد دست می یابد ، غبار اندوه اندکی برخاسته وقدرت تحلیل سربرمی آورد وبه انسان مجال می دهد به بازبینی آنچه گذشته بپردازد . شاید برگزاری مراسم اربعین برای امام حسین برای بازبینی وتحلیل واقعه عاشورا و زنده نگاه داشتن آن معمول شده است تا با روشن بینی وقدرت تحلیل واقعه عاشورا بررسی و تشریح گردد ، واقعه ایی که اگر بگوییم همانند قرآن دارای لایه های متعدد وبیشمار است گزافه نگفته ایم و به بیراهه نرفته ایم.
در باره توصیف در داستان می خواهیمـ صحبت کنیم.
توصیف: ارائه تصویر غیر متحرک از مکان و شی یا شخصیت حاضر در آن است. مثلا : مرد کنار ماشین ایستاده بود.
توصیف باید به گونه ای صورت گیرد که به مخاطب در باره داستان اطلاعات تازه بدهد
وقتی می گوییم : مرد زیر درخت کنار شالیزار ایستاده بود . به مخاطب می گوییم داستان کنار شالیزار و در فضایی سرسبز می گذرد
توصیف خوب باعث می شود مخاطب خود را در فضای داستان حس کند و هم ذات پنداری با داستان و شخصیتش را آسان می کند
صحنه چیست؟
تصویر متحرک از داستان صحنه است
توصیف مثل عکس یا نقاشی است و صحنه مثل فیلم است
مثلا : مرد از درخت کنار رودخانه بالا می رفت
باید حرکت وجود داشته باشه حالا حرکت شخص مثل بالا رفتن از درخت یا دویدن کنار دریا
یا حرکت طبیعت مثل جریان سیلاب که فردی را با خود می برد
یا خانه ای را خراب می کند، حالت ساکن نداشته باشد
در هر دو مورد، زمان و مکان و مافیها مهم هستند
تکلیف اول: یک توصیف یک خطی بنویسید
مثل:
میز وسط اتاق بود توصیف است
مادر ظرف میوه را روی میز گذاشت صحنه است
مادر روی میز را دستمال کشید صحنه است
تکلیف بعدی: یکی از این مکانها را انتخاب کنید: خیاطی، قصابی، بقالی، سی و سه پل، میدان امام یا هر مکان تاریخی دیگر در اصفهان از آن یک نصفه صفحه توصیف و یک صفحه کامل صحنه ارائه بدهید
نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم فریبا حقیقی:
چند سال از زندگی مشترکمان می گذشت و خرید کادوی روز تولد همسر جان معضلی شده بود برای من.
طی این چند سال هر نوع کادویی برای او خریده بودم و پایان هر کادو خریدن و تولدگرفتن فقط دهن کجی و ایرادهای بنی اسرائیلی می شد.
این بار تصمیم گرفتم فقط گُل بخرم و تولد را با یک دسته گُل تبریک بگویم، گرچه شاخه گُل خریدن، همراه با کادوهای قبلی چیزی عادی بود اما این بار تمرکز روی یک دسته گُل بود.
گُل نمادعشق و عمق احساسات از آن جا که بوی خوشِ ذاتی و زیبایی ظاهری دارد مورد توجه عاشقان و دوستان است؛ من در گُل فروشی چند گل زیبا را انتخاب کردم.
جناب گُل فروش بعد از جمع آوری و تزئین گُلها، اسپریی را از کشوی میز بیرون آورد و گُل ها را عطرآگین کرد و تحویل من داد.
به گُل ها خیره شده بودم و در حسرت بوی ناب و بِکر گُل، دسته گُل به دست، راهی خیابان شدم در حالی که در فکر رخنه ریا و دروغ در گُل فروشی بودم. ظاهر سازی و ریاکاری در کنار هم.
چند دختر که نشان دانشجو بودنشان، در دستشان بود را دیدم. دخترانِ جوان با آرایشی غلیظ!
یاد کمپین های دهه محرم افتادم که مردم را دعوت به عدم خرج برای عاشورای حسینی می کردند.
چرا کمپین های باکلاس و توجیهی را برای عدم آرایش و وسایل آرایشی به کار نمی برند و کمپین نه به این ظاهرسازی و ریاکاری را برقرار نمی کنند؟
ریا و تزویر از هر نوعی که باشد مذموم و کثیف است؛ حتی اگر به پاشیدن چند قطره عطر برای خوشبو کردن گُل ها باشد؛ ظاهرسازی در قیافه، دوستی، میهمانی و….
ای کاش کمپینِ نه به ریا و فریب به راه می افتاد تا هشتک های دروغین را از واقعی تشخیص دهیم و دریابیم.
آخرین نظرات