نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم زهرا گلستانه
به مهمانی رفته بودیم در میان صحبت های حاضرین ، حرف های یک جوان نظر مرا به خود جلب کرد و به تحسین واداشت ، حرف هایی که خیلی پخته بود و عاقلانه؛
قضیه از این قرار بود که خانم صاحب خانه از بدقولی شخصی که نامش را نمی برد و چند سالی بود که چهار صد هزار تومان از آن ها قرض گرفته بود و پس نمی داد،می نالید
که آن جوان گفت:
_خوب شد که شما با این چهار صد تومان او را شناختید خانم صاحبخانه گفت:
_ بله ما فکر می کردیم او آدم خوبی است ولی حالا او را شناختیم.
جوان گفت :
اگر پول شما را زود برمی گرداند و دفعه ی بعد از شما 200 میلیون تومان قرض می گرفت و شماهم به خاطر خوش حسابی به او پول قرض می دادید چه کار می کردید خوب شد که شما او را با همین 400 تومان شناختید .
به یاد قضیه ی ملا نصرالدین افتادم می گویند: _روزی ملا ازهمسایه اش یک دیگ قرض گرفت و فردای آ ن روز یک دیگ کوچک درون آن گذاشت و دیگ را پس داد.
وقتی از او در مورد دیگ کوچک پرسیدند، گفت:
_دیگ شما دیشب خانه ی ما بچه به دنیا آورد؛برای بار بعدکه دیگ را خواست این بار زودتر از دفعه ی پیش دیگ را به او دادند اما این بار او چیزی پس نداد.
وقتی از او سراغ دیگ را گرفتند ،گفت:
_ دیگ شما دیشب خانه ی ما مرد؛
گفتند:
_مگر دیگ هم می میرد؟
گفت:
_ دیگی که بچه بزاید،حتما هم می میرد.
آخرین نظرات