دیشب خوابم نمی برد بلند شدم لباس گرم پوشیدم تا به حیاط بروم و مثل همیشه حال و هوایم راصفا بدهم. چشمم به ویلچر و رختخوابت افتاد که گوشه حیاط جا خوش کرده بود. نبودنت را باور نداشتم اما با دیدن رختخوابت گوشه حیاط، حقیقت برسرم آوار شد. تو را قرآن بدست گوشه… بیشتر »
آخرین نظرات