چند وقتی بود فشار کارخانه و کار بیرون و درس و تحقیقات روحیه ام را ضعیف کرده بود. حتی روزی که برای تفریح به باغ پدربزرگم رفته بودم هم به فکر عکس وبلاگ و کانال بودم. فکر کار یک لحظه هم مرا رها نمی کرد. روحیه ام خسته شده بود آن قدر حساس شده بودم که با هر حرف و سخنی به شدت واکنش تندی نشان می دادم. تا دیروز که برای کار به حوزه کوثر رفتم و خیلی اتفاقی متوجه شدم که قرار است بچه ها را به باغ بانوان ببرند. آن هم از ساعت یک تا پنج بعد از ظهر. خیلی خوشحال شدم و اعلام آمادگی کردم کارهایم را سریع تمام کردم و سر ساعت یک آماده در حیاط ایستادم. بلاخره اتوبوس آمد و حرکت کرد. به باغ بانوان پردیس رسیدیم. قراربود ناهارساندویچ فلافل بگیریم. دم در ورودی باید گوشی هایی که قابلیت تصویربرداری داشتند را تحویل می دادیم. باشنیدن این خبر حسابی پکرشدم ولی قانون بود. گوشی هایم را تحویل دادم و داخل باغ شدم. اول کار کمی بدون گوشی برایم سخت بود. حتی یک بار از خانمی که مسئول تحویل گوشی ها بود، خواستم گوشیم را تحویل دهد تا ببینم کسی با من کاری داشته یا نه، که جواب داد: این چند ساعت ارزشش را ندارد. من هم منصرف شدم و به داخل باغ برگشتم. این که چقدر داخل باغ خوش گذشت قابل توصیف نیست. زیبایی باغ، درختان بلند سر به فلک کشیده، هوای تازه و این که مختص بانوان بود و می توانستی هر طور دوست داری لباس بپوشی و شیطنت کنی برای من که روحیه ام هم شیطنت طلب بود خیلی عالی بود. در چشم بر هم زدنی ساعت پنج بعد از ظهر شد و گفتند می خواهیم درب باغ راببندیم. از درب که بیرون آمدم گوشی هایم را تحویل گرفتم و همه جا را چک کردم. بله، سروش، واتساپ، کوثربلاگ، همه و همه. خبرخاصی نبود. داخل اتوبوس نشستیم، هرکس چیزی می گفت اما معلوم بود این چند ساعت حسابی به همه خوش گذشته. گفتم: _ همه چیز خوب بود، حیف که نمی گذاشتند گوشی هایمان را داخل ببریم می شد کلی عکس گرفت. یکی از بچه ها گفت: آره اما اگر گوشی برده بودیم آن قدر خوش نمی گذشت همه سرمان داخل گوشی هایمان بود و چیزی از زیبایی محیط نمی فهمیدیم. حرفش را تایید کردم. وقتی به خانه رسیدم از شدت تحرکی که اعضای بدنم را غافل گیر کرده بود عضلاتم گرفته بود، ولی از نظر روحی احساس نشاط می کردم. پیشنهاد می کنم از این روزهای ته مانده اردیبهشت و نرسیده به ماه رمضان استفاده کنید و این ماه مبارک را با انرژی شروع کنید.
یک روز بدون گوشی
آخرین نظرات