یغما
شب شد و دل درتب وتاب دیدنت ماند، ازهیچ کس واهمه نداشت .
تا در معبد چشمانت دیدگانت را دید به راز و نیاز مشغول گشت.
همه چیز را به خداسپرد و آرام گشت .کسی که بادل و دنیا من عجین شد برای همیشه دردلم دفن می کنم.
بی آن که بدانم اهل کدام مشرقی یا مغرب چنان در دلم رخنه کردی که هیچ کس نتوانست لحظه ای آن را بلرزاند اما تو لرزاندی، خنداندی، ودلم را به یغمای وجودت سوزاندی.
حاضرنیستم کوچک ترین گزندی بر او واردشود چه برسد که خنجر به دست گیرم.
آخرین نظرات