جلو تلویزیون نشسته بودم واخبار رادنبال می کردم تا به قسمت اخبار سیاسی رسید.ترامپ رانشان دادکه هنوز نرسیده چه دستوراتی صادر کرده بود ورفتارش با مسلمانان وایرانیان رانشان می داد.آمریکادوباره چهره منحوسش را نشان داده بود.حالا می فهمیدم که امام(ره) چرا در مورد آمریکا می گفتند:( همه گرفتاری هایی که ما داریم از دست آمریکاست). بد قولی ها ودشمنی های آمریکارادرتلویزیون لیست کرده بود واین کارترامپ را هم اضافه کرده وپانویس صفحه تلویزیون کرده بود. ناخودآگاه به یاد داستان لاکپشت وعقرب افتادم می گویند :
لاک پشتي بود که با عقربي در نزديکي همديگر زندگي مي کردند . آن دو به هم عادت کرده بودند . روزي از روزها در محل زندگي آنها اتفاقي افتاد و زندگي آنها را به خطر انداخت . آنها مجبور شدند به محل ديگري کوچ کنند . لاک پشت و عقرب با هم حرکت کردند و بعد از طي مسافتي طولاني به رودخانهاي رسيدند . تا چشم عقرب به رودخانه افتاد ، در جاي خود آرام ايستاد و به لاک پشت گفت : مي بيني که چقدر بد شانس هستم ؟ لاک پشت گفت : مگر چه شده ؟ موضوع چيست ؟ عقرب گفت : من الآن نه راه پيش دارم و نه راه پس اگر جلو بروم ، در رودخانه غرق ميشوم ، اگر هم برگردم از تو جدا ميشوم.
لاک پشت گفت : ناراحت نباش . ما با هم دوست هستيم ، پس بايد در غم و شادي به يکديگر کمک کنيم . من ميتوانم به آساني از رودخانه عبور کنم . بنابراين تو ميتواني بر پشت من سوار شوي و با هم از رودخانه عبور کنيم . مگر نميداني که بزرگان گفتهاند:
دوست آن باشد که گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي
عقرب گفت : خدا خيرت دهد دوست وفادارم . بايد بتوانم روزي محبت تو را جبران کنم.
سپس عقرب بر پشت لاک پشت سوار شد و لاک پشت شنا کنان حرکت کرد . پعد از چند لحظه لاک پشت احساس کرد که چيزي دارد پشتش را خراش ميدهد . لاک پشت از عقرب پرسيد : آن بالا چه کار مي کني ؟ اين سر و صداها از چيست ؟
عقرب پاسخ داد : چيز مهمي نيست . سعي مي کنم جاي مناسبي پيدا کنم تا بتوانم تو را نيش بزنم.
لاک پشت که متعجب شده بود، با ناراحتي گفت : « اي موجود بيرحم و بيانصاف ! من زندگيام را براي نجات تو به خطر انداختهام و تو را بر پشتم سوار کردم تا جانت را نجات دهم، با اين وجود، تو ميخواهي مرا نيش بزني ؟ هرچند که نيش تو بر پشت من هيچ اثري ندارد . نه به آنکه دم از دوستي ميزني و نه به آنکه ميخواهي جان مرا بگيري . دليل اين همه خيانت و بدخواهيات چيست ؟
عقرب گفت از تو انتظار اين حرفها را نداشتم . من در حق تو هيچ خيانتي نکردم و بدخواه تو نيستم . حقيقت اين است که طبيعت آتش ، سوزاندن است . آتش همه چيز را حتي نزديکترين دوستانش را ميسوزاند . طبيعت من هم نيش زدن است، وگرنه من با تو دشمن نيستم، بلکه با تو دوست هستم و خواهم بود . نشنيدهاي که گفتهاند:
نيش عقرب نه از ره کين است اقتضاي طبيعتش اين است
لاک پشت حرفهاي عقرب را تأييد کرد و گفت: تو راست ميگويي . تقصير من است که از بين اين همه حيوان، تو را به عنوان دوست انتخاب کردهام . هر چقدر به تو خوبي کنم ، باز هم طبيعت تو وحشيانه است. من نميخواهم با تو دوست باشم . تنها بودن بهتر از آن است که دوستي مانند تو داشته باشم.
لاک پشت اين حرفها را گفت و عقرب را از پشتش به داخل رودخانه انداخت و به راه خود ادامه داد.
داشتم فکر می کردم که آیا هنوز وقت آن نشده که عقرب زمانه را داخل رود خانه غرق کنیم؟
آخرین نظرات