نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
ریحانه علی عسکری
سه شنبه بعد از اغتشاشات بود.
با ترس و لرز از در خانه بیرون آمدم دائما دور وبرم را نگاه می کردم می ترسیدم.
توهم شلوغی و حمله یکباره, ترس , فکر بسته بودن خیابان و هزار فکر دیگر و در راس آن ها , ترس از امنیت و حفظ جان.
وقتی با خیابان آرام با فضایی آرام تر روبرو شدم بامردمی که با آرامش سرکار خود می روند؛ بچه های ابتدایی که با روپوش های صورتی رنگ خود سر کلاس می روند؛ حس عجیبی از آرامش به وجودم هجوم آورد؛ آرامشی از نوع امنیت .
امنیت تردد راحت در شهر بدون ترس از جان و مال و سلامتی.
از شنبه سرمای بدی خورده بودم که گلویم را به خس خس انداخته بود,دو سه روز مریضی جرات نداشتم پایم را از خانه بیرون بگذارم و به دکتر بروم.
بعد هم ویروس را به مادرم دادم اما انگار بدن مادرم تحمل این ویروس را نداشت و کارش را به بیمارستان کشاند.
همین که راه باز بود و توانستیم به بیمارستان برویم نعمت بزرگی بود نعمتی که مرا به فکر بیمارانی انداخت که احیانا وسط شلوغی و راه بندان نتوانستند خود را به بیمارستان رسانند.
بعد از این که کمی صحت و سلامت در خانه حکم فرما شد و ذهنم کمی آزاد, به یاد حدیثی رسول خدا صلي الله عليه واله افتادم که فرمودند:
دو نعمت است که شکر آن ها گزارده نمی شود: امنیّت و سلامتی.
نِعمَتانِ مَکفُورَتانِ الأمنُ و العافِیَهُ.
الخصال، ص ۳۴
آخرین نظرات