نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم صفورا صیرفیان پور
در خانه راکه باز می کنم نسیم دلپذیری صورتم را نوازش می دهد. از سحر باران می بارد و هنوز هم ادامه دارد. تمام گودال های کوچه پر از آب شده و قطرات باران دایره هایی روی آب نقش می اندازد. نقش دایره ها روی آب تماشایی است. مه رقیقی جلوی راهم را پوشانده است و همه چیز از پشت پرده مه جلوه دیگری دارد.
بوی خاک باران خورده به مشامم می خورد و احساس می کنم اکسیژن خالص وارد ریه هایم می شود. درختان باران خورده را انگار شسته اند.
گرد و غبار از روی برگ هایشان زدوده رنگ سبزشان پدیدار شده است. انگار پارچه تیره و کدری را از سطح شهر برداشته اند. اگر طبیعت می تواند با یک باران این چنین نو و تازه شود, چرا من نتوانم؟
چرا من نتوانم حجاب تیره و تار قلبم را بردارم؟ «چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید» نگاهم را عوض می کنم و سعی می کنم مثل باران با همه مهربان باشم.
آخرین نظرات