نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ سرکارخانم زهرا گلستانه: چندروز پیش توی حیاط داشتم کاهو می شستم (برای تنوع توی حیاط رفته بودم) که یکی از همسایه ها در زد؛ در را باز کردم. همسایه مان را به داخل راهنمایی کردم کاهوها را شستم و به داخل رفتم. از مهمان پذیرایی کردم ؛ بعد از کمی صحبت خداحافظی کرد که برود، توی حیاط که رفت یک پر کاهو برداشت و خورد. از این کار او خیلی خوشحال شدم، با خودم گفتم: _ چرا من حواسم نبوده که به او تعارف کنم. بعدش هم خوشحال تر شدم که او زن برادرم نبود، چون فکر می کرد که من عمدا به او تعارف نکرده ام . روز بعد استاد مان سر کلاس از بد حجابی حرف می زد، گفت: _ خیلی از دخترها نمی دانند که بد حجابی آن ها چه ضرری به جامعه می زند و در قیامت باید جواب بدهند. آن وقت بود که من به عینه این حرف استاد را درک کردم.
عاقبت کار
ارسال شده در 2 اردیبهشت 1398 توسط ریحانه علی عسکری در اخلاقی وتربیتی, فرهنگی, روایت تولیدی, #به قلم خودم
آخرین نظرات