روز سیزده رجب بود همان روزی که مردم به روز پدر می شناسند.
وسط یک عالمه کار و عید و دید و بازدید که بنایی هم وسط آن بل بشو، قوز بالا قوز شده بود، مانده بودم که چه هدیه ای برای پدرم بگیرم.
رسما چند روز را خانه عمو کنگر خورده و لنگر انداخته بودیم.
از صبحانه و چاشدانه گرفته تا نهار و شام و میان وعده را عمویم آماده می کرد.
دخترش هم پا به پای ما می خورد ومی خوابید.
همسری هم نداشت که کمک حالش باشد. در این میان کمک هایش به پدرم در بنایی و خریدن لوازم مورد نیازی که پدر، فرصت خریدش را نداشت هم به
عهده اش افتاده بود.
هر روز بعد از رفتن بنا و عمله ها هم به کمکمان می آمد، کف اتاق را جمع می کرد و طی می کشید.
طوری کارها را انجام می داد که انگار خانه خودش است.
یه روز که نمی توانست بیاید خیلی جایش خالی بود. شوخی وخنده اش هم همیشه براه بود.
دلم می خواست برای این همه محبتش هدیه ای بخرم.
نمی دانم چرا دوست داشتم روز پدر برای او هم هدیه بخرم .
باخودم فکر کردم که اگر روز پدر به او هدیه بدهم شاید پدرم ناراحت شود.
چندسالی که از اودور بودم را به خاطر می آورم از خودم میپرسم چقدرنبودش حس شده بود؟
تا وقتی نبود شاید کمبودش را خیلی حس نمی کردم ولی حالا که هست نمی توانم روزی را تصور کنم که برای مدت طولانی نبینمش.
راستی کسانی که تک فرزندند بچه هایشان عمو ندارند تکلیف این حس های خوبشان چه می شود؟
عمو داشتن حس خیلی خوبیست این راحالاکه تجربه کردم می فهمم راستی اگر عباس در کربلا نبودچه می شد.
عمویی که دلگرمی بچه ها بود وهمیشه هوایشان را داشت.
کسی که بچه های حسین رابه خودترجیح داد
عموداشتن حس خیلی نابیست.
راستی یک سوال؟
مناسبت های تقویم را چه کسی می گذاردچه کسی تعیین می کند که روز دانش آموز کی باشد وروز چه و چه؟
من می خواهم در کارش سرکی بکشم.
می شود امروز بجز روز جانباز روز عمو هم نامگذاری شود؟
عباس(ع)
کمک
آخرین نظرات