نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم زهراسادات افضلی
این روزها، زیاد خود را سرزنش می کنی… دل آتش گرفته ات را خوب حس می کنم… سودای شهادتت به جراحت ختم شد و پیمان شهادت ما بین تو و دوستانت به جاماندن تو، رسید…
عکس هایت را یکی یکی نگاه می کنی و بغض می کنی… هم رزمان و هم پیمان هایت یکی پس از دیگری در مقابل دیدگانت جان سپردند… و تو از این#احلی _ من _ العسل دور افتاده ای… # حلب را برای خود، پنجره ای رو به آسمان سرخ#شهادت می دانستی… امامی دانم با بسته شدن این پنجره، قلب بزرگت محدود نخواهدشد…
اصلا تو آفریده شده ای که به این سیاهی ها، روشنی ببخشی و پر بکشی… تو میان این همه تیر و خون و جنگ، شاخه ی زیتونی… می دانم شب هایت را با درد یادگاریت از حلب به صبح می رسانی و دم نمی زنی… و این برای من، تلخ ترین زخم شیرین است… شهید زنده ی من، یقین دارم رسالتی بر دوش داری… و این است راز ماندنت… و این جراحت نیز نشانه و وعده ایست از سوی حق برای تو… و چنین است که دل کندنم از تو محال شد…?
آخرین نظرات