نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم لیلا باباربیع
درتب و تاب لحظه های گذرا یک ثانیه نیم رخ تومن را برجا میخکوب کرد .
در خیالم با خیالت کاخ ها ساختم ،دریک لحظه قلب پا گرفته از خیالم را واگذارکردم ،بی آنکه بدانم ،که هستی؟
تو از خدا خواسته کم کم به سمتم دویدی با ذهنی پر از سوال،
با آن که نشناختمت با جسارت تمام ، حرف دلم را زدم
تا شناختمت که تو از دنیای من فرسنگ ها فاصله گرفتی…
من و تو از یک پرتو حضور نبودیم که جسممان را ارزانی خاک کنیم …
فرق نگاه من و تو آسمان و زمین بود.
تو زمینی نبودی تا با گناه یکی شوی.
دلت دریایی و روحت آسمانی بود، مرا در خود غرق کردی تا بدانم من هم می توانم دریایی باشم…
دریا
آخرین نظرات