نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت:
سرکار خانم صفورا صیرفیان پور
اردیبهشت است، بهشت اصفهان. هر روز صبح که از خانه بیرون می زنم و پیچ کوچه را رد می کنم، به مادی که می رسم، بوی یاس امین الدوله مشامم را پر می کند.
اگر نم بارانی هم زده باشد که با بوی خاک درآمیزد و آدم را به یاد خانه های خشت و گلی قدیمی می اندازد. این عطرها مرا به سال های دور می برد.
حیاط خانه قدیمی مادربزرگم، حیاطی که دور تا دورش اتاق بود و کفش سنگ فرشی از آجر. درخت انجیری داشت که نردبام آرزوهایمان بود و بوته یاس بنفشی که زینت بخش موهامان. خانه هنوز هست، درختش هست، سنگ فرش آجریش هست، حتی قهوه خانه و پستو خانه اش هم، یاسش هم شاید. اما,
خانه به وجود صاحب خانه، خانه است. خانه بی صاحب خانه ویرانه ای بیش نیست که پا گذشتن در آن جز بغضی دردناک چیز دیگری با خود ندارد. بغضی که در این روزگار پر هیاهو، مجالی برای باز کردنش نیست.
پس هر روز صبح با ولع تمام، این عطرها را بو می کشم، به خاطر می سپارم و خانه قدیمی با طاق های بلند گنبدی را، همانطور که آن روز ها بود در ذهنم می آورم; و به یاد روزی می افتم که من و خانه ام نیز تکه ای از خاطرات فرد دیگری شوم.
آخرین نظرات