نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ
سرکار خانم مهربان
در روز تاسوعای حسینی در امام زاده هارونیه بودیم، پس از عزاداری بر یاور مولا حسین (علیه السلام) نوبت به ناهار نذری رسید، اما نوبت به ما نرسید! چرا که جمعیت، زیاد بود و نذری محدود، و به عده ای مِن جمله، من و همسرم و دوست همسرم و نیز خانواده اش نرسید. گرسنه بودیم و هرکس سعی می کرد به نحوی این موقعیت را با واگویه های درونی با خود هموارتر کند، این را از چهره ی پر از کلامشان به راحتی می شد فهمید. سوار بر مرکب هایمان به سمت هیئت و مقصد بعدی به راه افتادیم. در مسیر، فرصتی مجدد، برای دریافت نذری فراهم شد _حکمتی قابل تامل دارد این نذری مجدد، کمی تامل کنیم_ مردها رفتند و دست پر برگشتند. در پارکی توقف کردیم تا معده های گرسنه مان را آرام کنیم. از بین هفت نفر، فقط من بودم که قاشق نداشتم و در عوض یکی از همراهان در ظرف غذایش دو قاشق داشت؛ پس بی معطلی قاشق را به من داد تا من نیز مشغول خوردن شوم. در تمام لحظاتِ خوردن، فقط به حکمتِ بی قاشقی و دو قاشقی فکر می کردم و تنها چیزی که یافتم، حدیثی از معصوم (علیه السلام) بود، با این مضمون، که اگر خداوند، روزیِ کسی را زیادتر در نظر گرفته ، فقط به این عنوان است که او “واسطه” باشد و این رزق را به نیازمندش “برساند"؛ یعنی تمامش رزق او، به تنهایی نیست و او مسئولیت تقسیم این رزق را، به عهده دارد. با خود اندیشیدم که، چقدر راحت و بی منت آن قاشق را به من داد، زیرا این نذری و غذا را از امام حسین (علیه السلام) می دانست و نه از خود، و نیز هردویمان را گدای حسین. و چه زیبا معصومین، این چنین، سبک زندگیمان را تعریف کردند، چه زیبا زندگی ای می شد؛ اگر در رزق های روز مره مان که خدا بر ما ارزانی داشته نیز، این چنین می نگریستیم و آن را از جانب خدا می پنداشتیم و می دانستیم ما همه، گدای خداییم؛ درنتیجه بی منت به یکدیگر می بخشیدیم و مال و رزق های مادیِ دنیا را منحصر به خودمان و تلاش خودمان، نمی دانستیم. غذایمان تمام شد و رفتیم اما رزق هایمان همچنان ادامه دارد…
آخرین نظرات