هر روز عصر موعد کلنجار رفتن من با پسر نوجوانم بود، موضوع بحثمان هم جمع کردن و شستن جوراب هایش بود. آنروز عصر دیگر خونم به جوش آمده بود و با عصبانیت گفتم:
_ دانیال جوراب هایت را جمع کن و بگذار دم حمام . او هم به رسم نوجوانی و پسر بودن گفت:
_مامان ولش کن خیلی سخت نگیر. تردید گزارش کار او به پدرش بابت این بود که دو هم جنس در مقابل هم قرار نگیرند. خودم هم انواع راه ها را امتحان کردم ولی بی فایده. آخرین راه را هم مد نظر گذاشتم. زمان اجرای آن کمی دیر وقت بود. فردای آن روز سفره ناهار را آماده و منتظر برگشتن دانیال از مدرسه بودم.
زنگ در به صدا در آمد؛ بعد از زدن دکمه در باز کن بر سر سفره نشستم، پسرم با دو چشم قرمز و رگ گردنی برآمده وارد اتاق شد، تازه فهمیدم چه شده و خنده امانم را بریده بود، ازشدت خنده روی زمین افتادم و هم زمان اعتراض های پسرم رامی شنیدم که غر می زد و می گفت:
_ مامان خیلی لوسی، از صبح تا حالا هی دستامو می شورم؛ کیفم بوی گند گرفته و دوباره ادامه داد:
_خوب زودتر بهم می گفتی. من هم از خنده تاب جواب دادن نداشتم، به یاد شیطنت همراه با آموزشم افتادم. بله آخرین راه حل برای تنبیه بسیار جواب داده بود.
دیشب آخر وقت بعد از آخرین وارسی کیف و کتاب توسط پسرم و خواب او، تمام جوراب های کثیفش را داخل کیفش گذاشتم و او بی خبر از همه جا صبح به مدرسه رفته و باجوراب های داخل کیف مواجه شده بود. آموزش خوبی بود چون چند روز بعد وقتی جوراب های کثیفش را نشانش دادم با عجله برای شستن جوراب ها اقدام کرد.
آخرین نظرات