نوشته شده توسط نویسنده وبلاگ کوثر ولایت: سرکار خانم فریبا حقیقی
لباس های نو را در کمد می گذاری و بعد از مدتی نسبتا طولانی به سراغ آن ها می روی؛ وقتی که قصد پوشیدن آن ها را داری احساس می کنی بوی نا می دهند و قابل پوشیدن بدون شستن نیستند؛ سخت تر از آن، نمی دانی لباس نو را بدون پوشیدن بشویی یا با بوی غم انگیزِ ماندگی، بپوشی؟
خاطرات گذشته نیز، مثال لباسهای داخل کمد می مانند. باید یا به کل قید آن ها را زد و از آن ها گذشت یا این که چند وقت یک بار آن ها را زیر و رو کرد و از خاطر گذراند؛ وگرنه می مانند روی هم و تلنبار می شوند و غیر قابل تحمل.
شاید خاطره ای ناخوش برای امروزت در ذهن بماند و فرداها غیر قابل تحمل شود و یا حتی خاطره شیرین الانت، سالیانی بعد مانند بوی نا، غیرقابل تحمل و آزار دهنده شود.
شستن و آفتاب گذاشتن برای بعضی از خاطرات کافی نیست و باید از حرارت اتو هم برای رفع آن بهره برد. حرارتی همچون جدایی و فراق بعد از شستنی همچون اشک و آه .
تلخی و گسی انسان های دور و بر یا شیرینی و ماندگاری آن ها چیزی نیست که آن ها رقم زده باشند؛ بلکه ذهن و اندیشه خود ماست که آئینه ای می شود برای نمایش دیگران.
آئینه دل هرچه پاک تر و زلال تر باشد می توان تصویری واضح تر و نابتر از آن نمایان کرد.
ذهن و قلب صندوقچه اسرار و خاطراتِ بَشَر هستند و چه دُرهای گران بها در آن ها به ودیعه گذاری و یا خر مهره های ناچیز و بی ارزش، هردو را در خود می گنجانند.
حمل این صندوق اگر دُر و گوهر باشد برای حاملش شیرین و گوارا می شود و اگر ساده و بی ارزش باشد، آزار دهنده و شاق.
دوستی تعریف می کرد که در دوره دبیرستان بر سر موضوعی با همکلاسی ام جر و بحث کردیم و تنها خاطره تمام دوران تحصیلم همان جر و بحث و ناراحتی شد.
می گفت چند سال بعد در میهمانی دوستانه ای که همه جمع بودند و هرکدام از دوستان خاطره بامزه ای از دبیرستان می گفتند، من هاج و واج به دهان آن ها خیره شده بودم و اصلا به یاد نمی آوردم; درصورتی که در تمام آن خاطرات من هم وجود داشتم و متعجب شدم از فراموشی ام.
وقتی نوبت به تعریف خاطره من رسید، چشم در چشم دوست جر و بحثی ام، تنها خاطره از تمام دوران تحصیلم را تعریف کردم و با خنده حضار مواجه شدم.
دوست جر و بحثی ام تمام ماجرا را از اول برایم تعریف کرد و من تازه متوجه شدم به خاطر یک سوء تفاهم خاطرات خوب بسیاری را از ذهن دور کرده ام و ذهنم را خسته و خموده چیزی بی ارزش کرده بودم.
چقدر به حال دیگر دوستانم غبطه خوردم؛ وگفتم خوش به حالتان این چندسال دوری را باخوشی و شیرینی در ذهن و یاد سپرده اید.
آخرین نظرات